Persian Literature_Hemmat

مقاله های تحقیقی ادبی

Persian Literature_Hemmat

مقاله های تحقیقی ادبی

  • ۰
  • ۰

پارادایم اجتماعی سعدی

به مناسبت اول اردیبهشت روز سعدی

مصطفی همت آبادی

مراعات دهقان کن از بهر خویش            که مزدور خوشدل کند کار بیش

پارادایم[1]

تعاریف و مصادیق بسیاری برای واژه پارادایم وجود دارد، در اینجا منظور ما؛ الگو، سرمشق، چهارچوب های مسلط بر فکر و فرهنگ است که رفتار جمعی یک جامعه را بر مبنای نظریه های سنتی جاری در آن جامعه شکل می دهند.

پارادیم ها عینک نگاه به «واقعیات» و «وقایع» هستند. جامعه در محدوده عادت های پارادایمی دست به تحلیل و توصیف می زند.

پارادایم های کهن از طریق مِم ها[2]، آموزش، و محیط، منتقل شده و برای مدتی طولانی به صورت شیوه ها و رسوم «بدیهی» در یک جامعه عمل می کنند.

پارادایم های مانده از گذشته، طرف چالش برای سرانداختن گفتمان های[3] نو هستند.

گفتمان های نو ممکن است پارادایم های قبلی را تغییر داده، به پی افکندن پارادایمی نو یاری رسانند.

 گذری بر زمانه سعدی ( ۶۰۶- ۶۹۰) 

دوران سعدی بدترین سال‌هایی بود که بر ایران گذشته است. اقوام صحرا نورد و شکارگرِ تاتار[4] از شرق به سرزمین ما تاختند، به چشم شکاری فربه و پربار بر آن نگریستند، و آن چه در توان داشتند صید کردند و به غارت بردند. فجایع و مصائبی که مغولان در کوتاه مدت بر منابع انسانی، فرهنگی و طبیعی ایران وارد کردند در تاریخ مکتوب بشر کم نظیر است، هدف آنان برانداختن نسل و بیابان سازی اقلیم جغرافیایی بود.

نزاع ها و اختلافات درباریان و امراء بر سر ثروت و مقام، و ناهشیاری و شیفتگی آنان به مواهب پوچ و زودگذر، وصول مغولان به اهداف تاراجگرانه را تسهیل کرد. هرجا که شهرنشینان برای حفظ زمین و فرهنگ و ناموس خویش فداکارانه کوشیدند، خیانت و خباثتی از جانب صاحبان منصب، جانفشانی ها را برباد داد و برای خودی شکست و خواری به بار آورد.

سعدی در چنین زمانه ی خونباری، پندگویانه و عبرت برانگیزانه می سراید:

          جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم          به مردمی، که گر از مردمی اثر دیدم

          مگر که مرد وفادار از جهان گم شد          وفا ز مردم این عهد هیچ اگر دیدم

          بدین صحیفه مینا به خامه خورشید          نبشته یک سخن خوش به آب زر دیدم

          که ای به دولت ده روز گشته مستظهر      مباش غره که از تو بزرگتر دیدم

          کسی که تاج زرش بود در صباح به سر   نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم

          چو روزگار همی بگذرد رو ای سعدی    که زشت و خوب و بد و نیک در گذر دیدم

 

ﺣﻤﻠﮥ اول مغول به ایران به سرکردگی چنگیز از 616 ق (1185 م) آغاز شد. در طبقات ناصری[5] از قول کسی که با چنگیز از نزدیک سخن گفته آمده:

چنگیز:

«از من به دلیل کینه‌جویی از محمد[6] اُغُری (به زبان ترکی و مغولی به معنای دزد) نام بلندی در تاریخ خواهد ماند.». راوی:

« نام جایی باقی ماند که خلق باشد». راوی سپس گوید: «پس از این جمله آثار غضب در ناصیه نامبارک او مشاهده کردم، و دست از جان شستم».

بعد چنگیز می‌گوید:

 «هر کجا پای اسب محمد اُغری آمده است، من آن‌جا کُشش می‌کنم و خراب می‌گردانم. باقی خلایق در اطراف دنیا می‌باشند و در ممالک دیگر پادشاهانند، حکایت من ایشان خواهند کرد.»

محمد خوارزمشاه، مشاوران و یاوران شجاع، مدبر و باکفایت را از اطراف خود پراکند، و در هنگامه ی شکست های پیاپی، ناتوان و گریزان مردمی را که نقطه امید و تکیه گاهشان او بود تنها گذاشت، با این بهانه که:

«کاری از من ساخته نیست.»

 

موج دوم حمله مغول[7] به سرکردگی هُلاکو به قصد فتح بغداد و شکستن قلاع اسماعیلیان (دو قطب معتبر و متخاصم مسلمانان) در  656 ق آغاز شد.

تألیف «گلستان» نیز بهار همان سال انجام یافت. سعدی در مقدمه گلستان می گوید: «درآن مدت که ما را وقت خوش بود/ ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود». این مقدمه در بهار تألیف شده، که هنوز اندوه سخت قتل مستعصم قلب او را جریحه دار نکرده بود. گرچه توحش مغولان که سعدی یادی ازآن نمی کند در فاصله ای دورتر ادامه داشت.

تاریخ های مهم دوران حیات سعدی

خروج سعدی از شیراز

سعدیِ 18 تا 20 ساله، در حدود 623 ق، مقارن با جلوس ابوبکربن سعدبن زنگی پنجمین اتابک سلسله سلغریان فارس، شیراز را ترک می کند، و به علت هرج و مرجِ موجود در مسیر شرق و نابودی بلاد حاصلخیز و فرهنگ پرور آن اطراف ادامه تحصیل در نظاﻣﻴﮥ بغداد[8] را بر می گزیند.

پس از سال ها به هنگام بازگشت؛ در سروده ای به نابسامانی اوضاع و فتنه ی پیرشاه[9] و مغول به وقت عزیمتش اشاره دارد:

وجودم به تنگ آمد از جور تنگی           شدم در سفر روزگاری درنگی

همه آدمی زاده بودند لیکن             چو گرگان بخونخواره گی، تیزچنگی

برون جستم از تنگ ترکان[10] چو دیدم   جهان در هم افتاده چون موی زنگی

ابوبکربن سعد

ابوبکربن سعد (اتابک پنجم) در مدت حکومت 34 ساله خود (از 623 تا 658ق) در فارس محیطی امن ایجاد کرد، و این سرزمین را در سایه سیاست و کشورداری مدبرانه از دست خوارزمشاهیان و سپس مغولان محفوظ داشت:

اقلیم‌پارس را غم ازآسیب‌دهر نیست        تا بر سرش بود چو تویی ساﻳﮥ خدا

امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک    مانند آستان درت مأمن رضا

بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر   بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا

یا رب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس       چندان که خاک را بود و باد را بقا

برگشت به شیراز، 30 سال بعد از 623 ق

سعدی در این مدت طولانی به تحصیل و سفر پرداخت و مناطق و ولایاتی چون کوفه، بصره، طرابلس، شام، صنعا و حجاز را زیرپا گذاشت، و در مرز پنجاه سالگی راهی برگشت به شیراز شد:

سعدی اکنون به قدم رفت و به سر باز آمد           مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد
فتنه ی شاهد و سودا زده باد بهار                       عاشق نغمه ی مرغان سحر باز آمد

تا نپنداری کآشفتگی از سر بنهاد                        تا نگویی که ز مستی به خبر بازآمد

سال ها رفت مگر عقل و سکون آموزد                تا چه آموخت کز آن شیفته تر بازآمد

 

ندانی که من در اقالیم غربت              چرا روزگاری بکردم درنگی

جهان زیر پی چون سکندر بریدم             چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی

چو باز آمدم کشور آسوده دیدم              زگرگان بدر رفته آن تیز چنگی

چنین شد در ایام سلطان عادل             اتابک ابوبکرِ بِن سعد زنگی

تألیف بوستان[11]

در ابتدای بازگشت، در 655 قمری، کتاب بوستان را (که بخشی از آن قبلاً نگاشته شده بود)، به ابوبکربن سعد تقدیم می کند:

دراقصای عالم بگشتم بسی         بسر بردم ایام با هر کسی
تمّتع ز هر گوشه ای یافتم          ز هر خرمنی خوشه ای یافتم

دریغ آمدم زان همه بوستان        تهی دست رفتن سوی دوستان

اما از همان ابتدا راهش را از مداحان و خلعت بگیران جدا می کند و مقام خود را از جایگاه سلطان برتر می نشاند:

هم از بخت فرخنده فرجام توست                    که تاریخ سعدی در ایام توست

مرگ ابوبکر بن سعد در 658 ق پیش آمد و سعدی که امید به شاه شدن یار و همنشین خودش سعدبن ابوبکر داشت مرگ ابوبکر را به سرنوشت ابناء بشر و تقدیر زمانه حوالت کرد و مرثیه ای میانه حال سرود:

دلِ شکسته، که مرهم نهد دگر بارش                  یتیم خسته که از پای برکند خارش

بس اعتماد مکن بر دوام دولت دهر                    که آزموده خلق است خوی غدارش

نظر به حال خداوند دین و دولت کن                  که فیض رحمت حق بر روان هشیارش

سپهر تاج کیانی ز تارکش برداشت                      نهاد بر سر تربت کلاه و دستارش

گرت به شهد و شکر پرورد زمانه دون                 وفای عهد ندارد به دوست مشمارش

گلستان

گلستان در بهار 656، مقارن با موج دوم هجمه مغول، و قبل از قتل خلیفه المستعصم (به دست هلاکو) که در زمستان 656ق اتفاق افتاد، تألیف، و به سعد پسر ابوبکر هدیه شد. این سعد که نواده سعدبن زنگی است با سعدی مراتبِ مودت داشت، اما همزمان با پدرش (ابوبکر) از دنیا رفت و اقبال پادشاهی نیافت. درگذشت او بر سعدی گران آمد و دو شعر پر احساس در رثای او سرود:

          هنوز داغ نخستین درست ناشده بود             که دست جور زمان داغ دیگرش بنهاد

          نه آن دریغ که هرگز به در رود از دل            نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد

          سوگنامه دومِ سعد یکی از دو ترجییع بند مشهور و استادانه سعدی است:

          غریبان را دل از بهر تو خون است          دل خویشان نمی‌دانم که چون است

          عنان گریه چون شاید گرفتن                 که از دست شکیبایی برون است

          که دنیا صاحبی بدعهد و خونخوار          زمانه مادری بی‌مهر و دون است

                                  نمی‌دانم حدیث نامه چون است         

                                همی بینم که عنوانش به خون است         

قتل مستعصم

سعدی پرورده نظامیه بغداد بود و آنجا را وطن دوم خویش می دانست. در نظامیه بغداد هنوز مکتب استاد بزرگ امام محمد غزالی[12]؛ یعنی اصول اشعری و فروع شافعی حاکم بود. سعدی این استاد بنیان گذار را می ستاید و از او در باب هشتم گلستان با عنوان امام مرشد یاد میکند:

«خلاف راه صواب است و عکس رای اولوالالباب، دارو بگمان خوردن و راه نادیده بی کاروان رفتن. امام مرشد محمد غزالی را رحمه الله علیه پرسیدند: چگونه رسیدی بدین منزلت در علوم؟ گفت: بدانکه هرچه ندانستم از پرسیدن آن ننگ نداشتم.»

و به خاطر همین دلبستگی معنوی دو مرثیه برای آخرین خلیفه عباسی یکی به عربی و یکی فارسی دارد که حکایت سوز دل اویند:

آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین                     بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین

ای محمد گر قیامت می برآری سر ز خاک                     سر برآور وین قیامت در میان خلق بین

نازنینان حرم را خون خلق بیدریغ                                ز آستان بگذشت و ما را خون چشم از آستین

دجله خونآب است ازین پس گر نهد سر در نشیب           خاک نخلستان بطحا را کند در خون عجین

امرای مابعد ابوبکر

پس از فوت ابوبکر در 658 به ترتیب 4 نفر تا 662 امارت یافتند.

 

آخرین فرد سلغریان، اَبِش خاتون[13] دختر سعدبن ابوبکر از 662ق تا 684ق ، در دوران افول این خاندان اسماً حاکم بود. اما حکومت فارس را فرستادگان دربار مغول اداره می کردند.

سعدی قصیده ماهرانه زیر را در وصف آبش خاتون سروده که در مدح یک زن در تاریخ ادبی ما بی نظیر است: 

          فلک را این همه تمکین نباشد                فروغ مهر و مه چندین نباشد

          صبا گر بگذرد بر خاک پایت                  عجب گر دامنش مشکین نباشد

          ز مروارید تاج خسروانیت                                یکی در خوشه پروین نباشد

          چنین خسرو کجا باشد در آفاق               وگر باشد چنین شیرین نباشد

          خدا را دشمنش جایی بمیراد                  که هیچ اش دوست بر بالین نباشد

با مرگ آبش که در اردوی مغول قبل از شصت سالگی سعدی پیش آمد، حکومت سلغریان یا اتابکان فارس به پایان رسید. سعدی بیست و هفت سال پس از آن و در زمان حکمرانی فرستادگان مغول در شیراز زندگی کرد[14].

انکیانو، امیری نیکونهاد

امیر انکیانو از 677 ق به مدت 4 سال (به نیابت آبِش) در فارس حکومت می کرد. او امیری نیک اندیش و درست کردار بود و شاید از اینرو، به سبب بدگویی بد خواهان از کار برکنار شد.

سعدی که به امانت و خوی سلیم او معتقد بود سه قصیده در حق اش سروده، که از مهم ترین قصائد ادب پارسی محسوب اند، چنانکه کمتر سروده ای به سلامت و صلابت آن ها در فهرست پرشمار قصائد فارسی می توان یافت.

این قصائد که هر سه رنگ اندرز و انذار دارند، جلوه گاه شخصیت استوار سعدی و نشانه اعتماد او به پر مایه گی ادبی و جایگاه اجتماعی خویش است:

                                                 1    

         بس بگردید و بگردد روزگار                دل به دنیا درنبندد هوشیار

          ای که دستت می‌رسد کاری بکن          پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

          اینکه در شهنامه‌هاآورده‌اند                  رستم و رویینه‌تن اسفندیار

          تا بدانند این خداوندان ملک               کز بسی خلق است دنیا یادگار

          آنچه دیدی بر قرار خود نماند             وین چه بینی هم نماند بر قرار

          نام نیکو گر بماند ز آدمی                  به کزو ماند سرای زرنگار

                                                 2     

       بسی صورت بگردیدست عالم          وزین صورت بگردد عاقبت هم

  نه هر کس حق تواند گفت گستاخ         سخن ملکی است سعدی را مسلم

                                               3

سعدی در جایی خاطر امیر انکیانو را مکدر کرده و این قصیده را به جهت رفع کدورت سروده، اما در جایجای آن صراحت اش در نقد و نصیحت گویی آشکار است:

دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی        زنهار بد مکن که نکردست عاقلی

گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی      بی‌جهد از آینه نبرد زنگ صیقلی

حقگوی را زبان ملامت بود دراز         حق نیست این چه گفتم؟ اگر هست گو بلی

عمرت دراز باد نگویم هزار سال         زیرا که اهل حق نپسندند باطلی

گفتمان

وقتی ایده ها، داده ها، پرسش ها، راهکارها، انتقادها و تعریض های درهم تنیده در ذهن شکلی منسجم می گیرند، برای بروز خویش به دنبال نمادهای بیرونی به فرمی کتبی، شفاهی، یا هنری می گردند و پس از ابراز دوباره به ذهن بر می گردند. در این چرخه ذهنیات تکامل می یابند و «گفتمان نو» شکل می گیرد.

گویندگان، نویسندگان، سیاسیون، فیلسوفان، نقاشان، معماران، تندیس سازان، و سینماگران می توانند حاملان، پیام آوران و نمایندگان «گفتمانی نو» باشند.

گفتمانی درخشنده، اثرگذار، رشد دهنده و بالنده است که شامل رهیافت ها و راهبردهای نو باشد.

«گفتمان نو یا چالشی» در ذات خود رویکردی نقادانه دارد و برای ایجاد تغییر به ساختارهای مقاوم و ایستا وارد می شود.

گفتمان نو به سختی در قالب زبان یا نمادهای کهن می گنجد، بلکه در پیوند با راهبردهای نو ساختارِ زبانی و نمادی نو می طلبد و می آفریند.

گفتمان چالشیِ سعدی؛ نقادی از بزرگان

سعدی  توصیه ی دوستانش به مدیحه سرائی را این گونه پاسخ می دهد:

گویند سعدیا به چه بطال(بی سود) مانده‌ای   سختی مبر که وجه کفافت معین است

این دست سلطنت که تو داری به ملک شعر        پای ریاضتت به چه در قید دامن است؟

یک چند اگر مدیح کنی کامران شوی         صاحب هنر که مال ندارد تغابن است

آری مثل به کرکس مردارخور زدند          سیمرغ را که قاف قناعت نشیمن است      (قطعات)

او اهل خوف و طمع نیست چنانکه در قصیده مشهورش خطاب به امیرِ تاتار «انکیانو» می گوید:

سعدیا چندان که می‌دانی بگو                حق نباید گفتن الا آشکار
هرکه را خوف و طمع در کار نیست        از ختا باک اش نباشد وز تتار

مؤلفه های نوآوری در گفتمان سعدی

1- صراحت  اخلاقی

صراحت لهجه و دهش و پذیرشِ نقدِ بی پیرایه در فرهنگ ایرانی گوهری کمیاب است که علل آن را باید در شرائط تاریخی و تنگناهای اجتماعی رفته بر این ملت جست. سعدی با یکرنگی ذاتی و رأی سلیم و بینش پالوده اش، باکی از بیان مافی الضمیر ندارد و به قول گرانسنگ خودش در گلستان:

«نصیحتِ پادشاهان کردن، کسی را مسلم بود که بیم سر ندارد یا امید زر»

و یا:

موحد چه در پای ریزی زرش         چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد ز کس          بر این است بنیاد توحید و بس

در بوستان نیز به دلیری خویش چنین می نازد:

دلیر آمدی سعدیا در سخُن               چو تیغت به دست است، فتحی بکن

بگو آن‌چه دانی که حق گفته به            نه رشوت ستانی و نه عشوه ده

انتقاد پذیری روی دیگر صراحت لهجه است، زیرا کسی که باک از نقد کردن ندارد از نقد شدن هم نمی هراسد:

از صحبت دوستی برنجم           که اخلاق بدم حَسَن نماید

عیبم هنر و کمال بیند               خارم گُل و یاسمن نماید

کو دشمن شوخ چشم ناپاک        تا عیب مرا به من نماید.

جهت گیریِ محافظه کارانه ما ایرانیان، با نقد بی پروا و هدفمند سعدی دوگانگی دارد، زیرا در پرده ای از تعارفات و پوزش خواهی ها پوشیده می شود. سعدی باور دارد که به هنگام نقد باید سوابق دوستی و حق همنشینی را به کناری نهاد و حتی در مقام دشمن نشست و عیب یابی کرد:

زدشمن شنو سیرت خود که دوست         هر آنچ از تو آید به چشمش نکوست

بیان بی تکلف نواقص اجتماعی وجه دیگر شهامت اخلاقی است، چنانکه در گلستان گوید:

«اغلب تهی دستان دامن عصمت به معصیت الایند و گرسنگان نان ربایند.».

و در نقد نوکیسه گان در بوستان:

که سفله خداوند هستی مباد        جوانمرد را تنگدستی مباد             

خداوندان نعمت را کرم نیست     کریمان را به کف اندر درم نیست.   

2- قانون گرایی

در سیره تاریخی ما قانون گرایی خصلتی مغفول است زیرا همواره زورمندان بنا به اراده خود و با توجیهات مبتنی بر مصالح فردی، نظر خویش را به عنوان قانون (یا یاسا) اعمال کرده اند. سعدی اما با ژرف نگری به حکمرانی خوب و بد در قالب قانون خوب و بد اشاره دارد:

مدبّر که قانون بد می نهد             تورا می بَرَد تا به دوزخ دهد

مگو ملک را این مدبر بس است     مدبّر مخوانش که مدبِر (دون) کس است

گرچه توصیه به قانون گرایی جایگاه مهمی در نقد اجتماعی سعدی ندارد لیکن گفتمان اصلاح گری نسبت به وضع موجود شیوه ی همیشگی اوست که به اندزه سی سال اقامت دوم او در فارس درازا دارد، گلستان:

«ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک»

گفتمان سعدی در آن زمانه ی پر آشوب (که نمونه اش در تاریخ پرتلاطم ما فراوان است) برقراری امنیت است. زیرا مردم  به حال خود سردرگم و بر هم ستمگرند. نظم با حضور سلطان مقتدر و عادل در رأس، و اعمال قدرت او حاکم می شود تا جامعه از آشفتگی بدر آید. در آن دوران گفتمان «حاکمیت مردم بر مردم» قابلیت تصور نداشت. لذا مسلک اجتماعی سعدی به عنوان «نظریه پردازِ گفتمانی» با رویکردی اصلاحگرانه در میانه جای داشت.

سعدی مصلحی نظم گرا است و با توجه به امنیت و ثبات نسبی اقلیم فارس (پس از بازگشت ش از تحصیل و سیاحت) نظم موجود را می پذیرد، اما لحظه ای از فکر سامان دهی و تهذیب آن باز نمی ایستد. در برابرِ شاهان و بزرگان استوار است و حقوق و تکالیف ول شده ی آنان را به یادشان می آورد. هم چنین خود را وکیل رعایا می داند و جانب خلق را فرو نمی گذارد.

سلوک شخصیتی سعدی کناره گیری و انزوا ست، گرچه به حد ضرورت با مردم می آمیزد تا بتواند شیوه واقع گرایی و اعتدال را به عنوان مرام اجتماعی و سیاسی خویش پاس دارد. لازمه چنین سلوکی حق گویی بی تکلف و بدون پرده پوشی است:

به راه تکّلف مرو سعدیا            اگر صدق داری بیار و بیا

تو منزل شناسی وشه راهرو        توحق گوی و خسرو حقایق شنو     بوستان

سفارش شاهان به عدل و تدبیر، از اینرو ست که مراعات رعیت از اسباب بقاء ملک است.   گلستان

 

هیچ یک از مقاطع تاریخی این سرزمین گفتمانِ «مشارکت مردم عادی (رعایا) در اداره کشور» را شاهد نبوده، از این رو سعدی در عین دارا بودن شهامت اخلاقی، درایت ورزی یعنی طریق توصیه به عدالت به خاطر دوام مُلک (حکومت) را پیش می گیرد:

مکُن تا توانی دل خلق ریش       و گر می‌کُنی، می‌کَنی بیخ خویش

اگر جور در پادشاهی کنی          پس از پادشاهی گدایی کنی

دگر کشور آباد بیند بخواب         که دارد دل اهل کشور خراب

برو پاس درویش محتاج دار        که شاه از رعیت بود تاج‌دار

خبر داری از خسروان عجم        که کردند بر زیر دستان ستم

نه آن شوکت و پادشاهی بماند     نه آن ظلم بر روستایی بماند       بوستان

سوی دیگرِ حکمرانی خوب «رعیت خوب» است. براساس فرهنگ ها «رعیت» عامه ی مردم زیردست، فرمانبردار و تابع هستند که «بادرُم» گفته می شوند. به عبارت دیگرگروهی که دارای سرپرست و راعی باشند.

سلطانِ دادگر و دانا «رعیت را می پرورد» تا از ثمره رنج و کوشش او «بر خورد».

رعیت درخت است اگر پروری              به کام دل دوستان برخوری     بوستان

نوع حکومت به لحاظ شرائط اجتماعی- تاریخی پاتریمونیال[15] یا پدر میراثی بود.

مراعات دهقان کن از بهر خویش            که مزدور خوشدل کند کار بیش

سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه             ندارد حدود ولایت نگاه

مروت نباشد بر افتاده، زور                   برد مرغ‌ِدون دانه از پیش مور

رعیت درخت است اگر پروری              به کام دل دوستان برخوری

به بی‌رحمی از بیخ و بارش مکن             که نادان کند حیف بر خویشتن

کسان برخورند از جوانی و بخت            که با زیردستان نگیرند سخت           بوستان

بر رعیت‌ رحمت‌ کن‌ تا از دشمن‌ قوی‌زحمت‌ نبینی‌                                   گلستان

در نگاهی ژرف تر پایه سلطنت سلطان عادل بر فرق رعیت نهاده شده است. کارآیی عدل و داد، سفت کردن پیچ و مهره حکومت است:

رعیت چو بیخ اند و سلطان درخت                   درخت، ای پسر، باشد از بیخ سخت

مکن تا توانی دل خلق ریش                            وگر می‌کنی می‌کنی بیخ خویش            بوستان

و این است نظامِ سودمندگراییِ[16] سعدی.

قشربندی اجتماعی

در آن سده ها، نقش‌ها و رفتارهای آحاد اجتماع تعریف شده و لایتغیر بود. کاسب خوب، سپاهی خوب، پدر خوب و همسر خوب، برده ی خوب، و ... تعریف جهانشمول داشتند. چیزی قرار نبود تغییر کند؛ فقط می توانست در جای خودش کاراتر باشد. حتی با وجود خسارات وحشتناک مغول بر ریشه های تمدن ایرانی، قرار نبود طراحی زیرین جامعه دچار دگردیسی شود. تصور تغییری کوچک در الگوهای پیش فرض مثل  دادن نقشی حداقلی به رعیت در امور خودشان ناممکن می نمود. وجه‌ غالب‌ رهیافت سیاسی‌ سعدی‌ عدالت محوری پادشاهان‌ است و انجام وظائف رعیتی[17] (نه شهروندی) که شامل تولید مایحتاج و پرداخت مالیات و جوان به سپاه دادن، .... است.

ابداع یک سامان اجتماعی نو، تنها با تکیه بر گفتمان نقادانه سعدی و پشتوانه های فکری آن امکان ناپذیر بود.

جبرگرایی گسترده حاکم حتی ایلغار تاتار را توجیه پذیر می کرد. مردم سرنوشت دردناک خود را می پذیرفتند و تصوری از اراده معطوف به حاکمیت و سرنوشت سازی در مخیله آنان نمی گنجید.

سعدی هم، چنین بود، آن سوگ بر اجتماع و همدردی عمیقی که نسبت به ملت ترسخورده و واداده در مقابل ددمنشی و سبعیت مغولان می باید وجود داشته باشد در او نمی بینیم. تنها با تقلای بسیار می توان اثری کمرنگ از آن وقایع دلخراش را در آثار او یافت[18].

گفتمان و زبان نو سعدی در چنبر ادبیات تعلیمی، جبر ساختاری، و ژنوم قشربندی اجتماع گرفتار ماند و توان مدنی را افزون نکرد. راهکارهای کهن مانند توصیه های زیر سفت برجای ماندند:

«درمان فقر، بخشندگی طبقه ی فرادست است.»،

«رعیت وقتی شخصیت اجتماعی می یابد که رعیت[19] خوب باشد.»،

«عدالت اجتماعی تنها با داشتن فرمانروای صالح تحقق می یابد.»

سردی و بی اعتنایی نسبت به قاطبه مردم و نخبه گرایی در نزد فضلا و اندیشمندان امری رایج و طبیعی شمرده می شد. باید رعایت رعایا (مردم) را کرد و حتی المقدور ستم بر آنان روا نداشت تا تأمین آذوقه کنند، مالیات خوب بدهند و پشت سپاه باشند. ارزش های انسان گرا[20] وجود خارجی نداشت.

اصلاح نه در ساختارها بلکه در سرشت آدمیان اعمال می شد. گرچه برخی نیز اصلاح ناپذیر تلقی می شدند و مستحق نفی بلد یا سلب حیات.

رویکرد‌های عاطفی، طنزآلود، و کلام دلنشین سعدی پرجاذبه است. اما مضامین او قادر به ایجاد تحول و دگرگونی فکری و ایجاد سرمشقی نو در شیوه رفتاری جامعه نیست.

در یک گفتمان نو مثل: «حق حاکمیت جامعه بر سرنوشت خویش»،

یا واژه های کهن در معانی نو به کار می روند یا یکسره واژگان نو و ترکیبات آشنایی زدا پدیدار می شوند. برخی تعاریف رادیکال از «گفتمان نو» آن را معادل «زبان نو» دانسته. زبان در ساختن یا ویرانی پارادایم ها نقشی انکار ناشدنی دارد.

زبان نو سعدی دگرگون ساز معیارها نبود. تفکرات او با نظریه پردازان دوران نوزایی که با دانته[21] آغاز شد، یکسره متفاوت بود. نوزاییِ زبانی آغاز خط پایانی بر دوران تاریک اندیشی بود، در حالی که نوآوری سعدی ساختن زبانی دلیرانه در تنبه دادن امیران و اعلام نارضایتی از ستمگری بود. در زبان او ابطال وضع موجود و اثبات دیگر شدگی جایی ندارد.

زبان، نمایشگر «فرهنگ» است، حامل پیش ساخت ها، انگاشته ها و داشته های نهادینه شده طی قرن ها، و دستگاه شناخت و تبیین جهان برای هموندانِ همزبانِ. تحول زبانی سعدی معطوف به بهبود در فرمانروایی و اعتدال در رفتار سخنوران و نیز شامل درس هایی برای توده مردم است. نوآوری زبانی سعدی (علیرغم آمادگی تحول و سست شدن پایه های گفتمانی کهن) مایه تحولی پایه ای در ساختارها و رفتارهای اجتماعی نشد. ساختارها گرانجان و مقاوم بودند، و میانه روی سعدی نیز هم راستای دگرگونی های بنیادین نبود.

به عنوان نمونه گفتمان سعدی همچون گذشتگان اش مردسالار است، و فضائل را مختص مردان می داند.

«مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه.»، گلستان، باب هشتم، در آداب صحبت و همنشنى.

او نیز همچون افلاطون عشق به زنان را «عشق مادون» و تنانه می‌شمرد.

رشادت، رهبری، حضور در صحنه‌های نبرد و سیاست و شاخصیت در عرصه عمومی، فضائلی هستند مختص مردان. عشق راستین (همچون عشق نمادین محمود و ایاز یا عشق راستین شمس و مولانا)، فارغ از تمنیات جسمانی است[22].



[1] Paradigm

[2] بنابر نظریه مم (Meme)؛ مم‌ها، مانند ژن ها، واحدهای اطلاعاتی هستند که از طریق ذهنیت جمعی جریان می‌یابند، و شیوه‌های درونی شده‌ ی اندیشیدن را شکل می‌دهند. مم ها موجودیتی بیولوژیک دارند؛ کدهای اطلاعاتی فرهنگی اعم از؛ نگرش‌ها، الگوها، طرز فکرها، و دیدگاه‌ها در مم‌ها ثبت می‌شوند. این نظریه می‌تواند برای خرده فرهنگ ها و خلقیات مردم توضیحی ارائه کند، مانند؛ مناسبات شکار، مناسبات قبیله‌ای، اقتصاد دانش، مناسبات جهان چند رسانه‌ای، محیط سرزمین پرحادثه ی ناامن و بی‌ثبات یا محیط سرزمین کم حادثه و نسبتا باثبات، که هرکدام فرهنگ خاصی را اقتضا می‌کند. مم‌ها نسل به نسل کپی (Replicate) و تکثیر می‌شوند. برای اطلاع بیشتر به این کتاب مراجعه کنید: ژن خودخواه، ریچارد داوکینز، برگردانِ دکتر جلال سلطانی

(Richard Dawkins, The Selfish Gene, 1976)

[3] تعریف مختصر «گفتمان» در مباحث بعد آمده است.

[4] تتار،تاتار، تتر: یکی از قبائل مغول، ساکن آسیای شمالی، پس از یکپارچه گی مغولان، این نام بر همه زرد پوستان زیرفرمان چنگیز اطلاق شد و در آغاز حمله مغولان نام عمومی آنان بوده است. برای مطالعه پیرامون حوادث دوران مغول و تیمور کتاب

 «امپراتوری صحرانوردان، رنه گروسه، عبدالحسین میکده، 1353، 1387، انتشارات علمی فرهنگی» قویاً توصیه می شود.

[5] طبقات ناصری (منهاج الدین سراج جوزجانی، درباره تاریخ سلسله‌های اسلامی و دوره استیلای مغول در  ایران، تألیف ۶۵۷ ق)

[6] محمد خوارزمشاه، سلطان خونریز و جبونی که از برابر مغولان گریخت و مملکت را آسان به آنان تقدیم کرد.

[7] سی و هفت سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، مغولان بار دیگر در سال ۶۵۳ ق با سپاهی گران به رهبری هلاکو به ایران آمدند. اینان از سپاه چنگیز که تنها به قصد تاخت و تاز آمده بود، معتدل‌تر و مجرب‌تر آمدند، زیرا لشکرکشی هلاکو با طرح و نقشه‌ای پیش پرداخته همراه بود. آن ها به جای کشتار و تخریب بی هدف، منظورشان استقرار فرمانروایی بود.

[8] خواجه نظام الملک وزیر با کفایت سلجوقیان، نظامیه بغداد را در 459ق. (حدود 160 سال پیش از آغاز تلمذ سعدی) تأسیس کرد.

[9] غیاث الدین پیرشاه، برادر سلطان جلال الدین که برای غلبه بر اتابکان فارس از اصفهان به فارس لشکر کشید، اما به سبب فتنه مغول کار او ناتمام ماند و برای مقابله با مغولان به اصفهان برگشت و حکومت فارس دوباره به سلغریان رسید.

[10] تنگ ترکان در جنوب شیراز قرار داشته و محل دزدان و راهزنان بوده است.

 

[11]  دو کتاب زیر در فهرست «صد کتاب برتر دنیا برای تمام دوران ها»، برگزیده ی مجله گاردین به رای صاحبنظران، قرار دارند:

The Gaurdian, The top 100 books of all time (2002):

The Orchard by Sheikh Musharrif ud-din Sadi, Iran, (c 1200-1292)

The Mathnawi by Jalal ad-din Rumi, Afghanistan, (1207-1273)

[12] امام ابوحامد محمد ابن محمد غزالی، متوفی 505 ق، 120 سال قبل از شاگردی سعدی در نظامیه بغداد. برای اطلاع از احوال این شخصیت تأثیر گذار به «غزالی نامه ی استاد همایی» مرجعه نمایید.

[13] اََبِش یا آبِش، او همسرمنکوتیمور پسرهلاکو بود.

[14] برای مطالعه بیشتر؛ مقاله کوتاه «شیرازِ روزگارِ سعدی در تحول رویکرد از اصفهان به کیش»، نوشته عبدالرسول خیراندیش توصیه می شود.

[15] در نظام پدرمیراثی (پاتریمونیال Patrimonial) حکومت ، دست طبقه‌های بالا و متوسط را از قدرت کوتاه می‌کند و حاکم می‌تواند اراضی و کسب‌وکار افراد را بدون هشدار قبلی از آنان بگیرد. ارتش‌های کشورهای پدرمیراث به حاکم وفاداری دارند و نه به کشور.

در این نظام حوزه خصوصی از حوزه عمومی جدا نیست؛ یعنی منافع صاحب قدرت همان منافع عمومی است. در دستگاه اداری پدرمیراثی صاحب‌منصبان معمولاً منصب خود را از شخص سلطان می‌خرند و بدین طریق «مالک» منصب خود می‌شوند.

[16] Utilitiarism

[17] رعیت تابع ظلم است . (امثال و حکم  ج 2 ص 169).

قالی را تا بزنی گرد می آید رعیت را تا بزنی پول . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 1155).

[18] مولانا نیز چنین است. علیرغم زندگی در دوران مغول، نشان پررنگی از آن وقایع دهشتناک در آثارش نیست.

[19] برای رعیت، «فردیت Indivisulism»  و گزاره «انسان به ما هو انسان Humanism» اعتباری ندارد.

[20] Humanistic

[21] دانته آلیگیری؛ هم دوران با سعدی در ایتالیا می زیست.

[22] البته شاهدگرایی مقوله ای است جداگانه. برای تفصیل بیشتر به کتاب «شاهدبازی در ادبیات فارسی، سیروس شمیسا» مراجعه نمایید.

 

  • ۹۸/۰۲/۲۸
  • مصطفی همت آبادی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی