Persian Literature_Hemmat

مقاله های تحقیقی ادبی

Persian Literature_Hemmat

مقاله های تحقیقی ادبی

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پارادایم اجتماعی سعدی

به مناسبت اول اردیبهشت روز سعدی

مصطفی همت آبادی

مراعات دهقان کن از بهر خویش            که مزدور خوشدل کند کار بیش

پارادایم[1]

تعاریف و مصادیق بسیاری برای واژه پارادایم وجود دارد، در اینجا منظور ما؛ الگو، سرمشق، چهارچوب های مسلط بر فکر و فرهنگ است که رفتار جمعی یک جامعه را بر مبنای نظریه های سنتی جاری در آن جامعه شکل می دهند.

پارادیم ها عینک نگاه به «واقعیات» و «وقایع» هستند. جامعه در محدوده عادت های پارادایمی دست به تحلیل و توصیف می زند.

پارادایم های کهن از طریق مِم ها[2]، آموزش، و محیط، منتقل شده و برای مدتی طولانی به صورت شیوه ها و رسوم «بدیهی» در یک جامعه عمل می کنند.

پارادایم های مانده از گذشته، طرف چالش برای سرانداختن گفتمان های[3] نو هستند.

گفتمان های نو ممکن است پارادایم های قبلی را تغییر داده، به پی افکندن پارادایمی نو یاری رسانند.

 گذری بر زمانه سعدی ( ۶۰۶- ۶۹۰) 

دوران سعدی بدترین سال‌هایی بود که بر ایران گذشته است. اقوام صحرا نورد و شکارگرِ تاتار[4] از شرق به سرزمین ما تاختند، به چشم شکاری فربه و پربار بر آن نگریستند، و آن چه در توان داشتند صید کردند و به غارت بردند. فجایع و مصائبی که مغولان در کوتاه مدت بر منابع انسانی، فرهنگی و طبیعی ایران وارد کردند در تاریخ مکتوب بشر کم نظیر است، هدف آنان برانداختن نسل و بیابان سازی اقلیم جغرافیایی بود.

نزاع ها و اختلافات درباریان و امراء بر سر ثروت و مقام، و ناهشیاری و شیفتگی آنان به مواهب پوچ و زودگذر، وصول مغولان به اهداف تاراجگرانه را تسهیل کرد. هرجا که شهرنشینان برای حفظ زمین و فرهنگ و ناموس خویش فداکارانه کوشیدند، خیانت و خباثتی از جانب صاحبان منصب، جانفشانی ها را برباد داد و برای خودی شکست و خواری به بار آورد.

سعدی در چنین زمانه ی خونباری، پندگویانه و عبرت برانگیزانه می سراید:

          جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم          به مردمی، که گر از مردمی اثر دیدم

          مگر که مرد وفادار از جهان گم شد          وفا ز مردم این عهد هیچ اگر دیدم

          بدین صحیفه مینا به خامه خورشید          نبشته یک سخن خوش به آب زر دیدم

          که ای به دولت ده روز گشته مستظهر      مباش غره که از تو بزرگتر دیدم

          کسی که تاج زرش بود در صباح به سر   نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم

          چو روزگار همی بگذرد رو ای سعدی    که زشت و خوب و بد و نیک در گذر دیدم

 

ﺣﻤﻠﮥ اول مغول به ایران به سرکردگی چنگیز از 616 ق (1185 م) آغاز شد. در طبقات ناصری[5] از قول کسی که با چنگیز از نزدیک سخن گفته آمده:

چنگیز:

«از من به دلیل کینه‌جویی از محمد[6] اُغُری (به زبان ترکی و مغولی به معنای دزد) نام بلندی در تاریخ خواهد ماند.». راوی:

« نام جایی باقی ماند که خلق باشد». راوی سپس گوید: «پس از این جمله آثار غضب در ناصیه نامبارک او مشاهده کردم، و دست از جان شستم».

بعد چنگیز می‌گوید:

 «هر کجا پای اسب محمد اُغری آمده است، من آن‌جا کُشش می‌کنم و خراب می‌گردانم. باقی خلایق در اطراف دنیا می‌باشند و در ممالک دیگر پادشاهانند، حکایت من ایشان خواهند کرد.»

محمد خوارزمشاه، مشاوران و یاوران شجاع، مدبر و باکفایت را از اطراف خود پراکند، و در هنگامه ی شکست های پیاپی، ناتوان و گریزان مردمی را که نقطه امید و تکیه گاهشان او بود تنها گذاشت، با این بهانه که:

«کاری از من ساخته نیست.»

 

موج دوم حمله مغول[7] به سرکردگی هُلاکو به قصد فتح بغداد و شکستن قلاع اسماعیلیان (دو قطب معتبر و متخاصم مسلمانان) در  656 ق آغاز شد.

تألیف «گلستان» نیز بهار همان سال انجام یافت. سعدی در مقدمه گلستان می گوید: «درآن مدت که ما را وقت خوش بود/ ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود». این مقدمه در بهار تألیف شده، که هنوز اندوه سخت قتل مستعصم قلب او را جریحه دار نکرده بود. گرچه توحش مغولان که سعدی یادی ازآن نمی کند در فاصله ای دورتر ادامه داشت.

تاریخ های مهم دوران حیات سعدی

خروج سعدی از شیراز

سعدیِ 18 تا 20 ساله، در حدود 623 ق، مقارن با جلوس ابوبکربن سعدبن زنگی پنجمین اتابک سلسله سلغریان فارس، شیراز را ترک می کند، و به علت هرج و مرجِ موجود در مسیر شرق و نابودی بلاد حاصلخیز و فرهنگ پرور آن اطراف ادامه تحصیل در نظاﻣﻴﮥ بغداد[8] را بر می گزیند.

پس از سال ها به هنگام بازگشت؛ در سروده ای به نابسامانی اوضاع و فتنه ی پیرشاه[9] و مغول به وقت عزیمتش اشاره دارد:

وجودم به تنگ آمد از جور تنگی           شدم در سفر روزگاری درنگی

همه آدمی زاده بودند لیکن             چو گرگان بخونخواره گی، تیزچنگی

برون جستم از تنگ ترکان[10] چو دیدم   جهان در هم افتاده چون موی زنگی

ابوبکربن سعد

ابوبکربن سعد (اتابک پنجم) در مدت حکومت 34 ساله خود (از 623 تا 658ق) در فارس محیطی امن ایجاد کرد، و این سرزمین را در سایه سیاست و کشورداری مدبرانه از دست خوارزمشاهیان و سپس مغولان محفوظ داشت:

اقلیم‌پارس را غم ازآسیب‌دهر نیست        تا بر سرش بود چو تویی ساﻳﮥ خدا

امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک    مانند آستان درت مأمن رضا

بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر   بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا

یا رب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس       چندان که خاک را بود و باد را بقا

برگشت به شیراز، 30 سال بعد از 623 ق

سعدی در این مدت طولانی به تحصیل و سفر پرداخت و مناطق و ولایاتی چون کوفه، بصره، طرابلس، شام، صنعا و حجاز را زیرپا گذاشت، و در مرز پنجاه سالگی راهی برگشت به شیراز شد:

سعدی اکنون به قدم رفت و به سر باز آمد           مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد
فتنه ی شاهد و سودا زده باد بهار                       عاشق نغمه ی مرغان سحر باز آمد

تا نپنداری کآشفتگی از سر بنهاد                        تا نگویی که ز مستی به خبر بازآمد

سال ها رفت مگر عقل و سکون آموزد                تا چه آموخت کز آن شیفته تر بازآمد

 

ندانی که من در اقالیم غربت              چرا روزگاری بکردم درنگی

جهان زیر پی چون سکندر بریدم             چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی

چو باز آمدم کشور آسوده دیدم              زگرگان بدر رفته آن تیز چنگی

چنین شد در ایام سلطان عادل             اتابک ابوبکرِ بِن سعد زنگی

تألیف بوستان[11]

در ابتدای بازگشت، در 655 قمری، کتاب بوستان را (که بخشی از آن قبلاً نگاشته شده بود)، به ابوبکربن سعد تقدیم می کند:

دراقصای عالم بگشتم بسی         بسر بردم ایام با هر کسی
تمّتع ز هر گوشه ای یافتم          ز هر خرمنی خوشه ای یافتم

دریغ آمدم زان همه بوستان        تهی دست رفتن سوی دوستان

اما از همان ابتدا راهش را از مداحان و خلعت بگیران جدا می کند و مقام خود را از جایگاه سلطان برتر می نشاند:

هم از بخت فرخنده فرجام توست                    که تاریخ سعدی در ایام توست

مرگ ابوبکر بن سعد در 658 ق پیش آمد و سعدی که امید به شاه شدن یار و همنشین خودش سعدبن ابوبکر داشت مرگ ابوبکر را به سرنوشت ابناء بشر و تقدیر زمانه حوالت کرد و مرثیه ای میانه حال سرود:

دلِ شکسته، که مرهم نهد دگر بارش                  یتیم خسته که از پای برکند خارش

بس اعتماد مکن بر دوام دولت دهر                    که آزموده خلق است خوی غدارش

نظر به حال خداوند دین و دولت کن                  که فیض رحمت حق بر روان هشیارش

سپهر تاج کیانی ز تارکش برداشت                      نهاد بر سر تربت کلاه و دستارش

گرت به شهد و شکر پرورد زمانه دون                 وفای عهد ندارد به دوست مشمارش

گلستان

گلستان در بهار 656، مقارن با موج دوم هجمه مغول، و قبل از قتل خلیفه المستعصم (به دست هلاکو) که در زمستان 656ق اتفاق افتاد، تألیف، و به سعد پسر ابوبکر هدیه شد. این سعد که نواده سعدبن زنگی است با سعدی مراتبِ مودت داشت، اما همزمان با پدرش (ابوبکر) از دنیا رفت و اقبال پادشاهی نیافت. درگذشت او بر سعدی گران آمد و دو شعر پر احساس در رثای او سرود:

          هنوز داغ نخستین درست ناشده بود             که دست جور زمان داغ دیگرش بنهاد

          نه آن دریغ که هرگز به در رود از دل            نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد

          سوگنامه دومِ سعد یکی از دو ترجییع بند مشهور و استادانه سعدی است:

          غریبان را دل از بهر تو خون است          دل خویشان نمی‌دانم که چون است

          عنان گریه چون شاید گرفتن                 که از دست شکیبایی برون است

          که دنیا صاحبی بدعهد و خونخوار          زمانه مادری بی‌مهر و دون است

                                  نمی‌دانم حدیث نامه چون است         

                                همی بینم که عنوانش به خون است         

قتل مستعصم

سعدی پرورده نظامیه بغداد بود و آنجا را وطن دوم خویش می دانست. در نظامیه بغداد هنوز مکتب استاد بزرگ امام محمد غزالی[12]؛ یعنی اصول اشعری و فروع شافعی حاکم بود. سعدی این استاد بنیان گذار را می ستاید و از او در باب هشتم گلستان با عنوان امام مرشد یاد میکند:

«خلاف راه صواب است و عکس رای اولوالالباب، دارو بگمان خوردن و راه نادیده بی کاروان رفتن. امام مرشد محمد غزالی را رحمه الله علیه پرسیدند: چگونه رسیدی بدین منزلت در علوم؟ گفت: بدانکه هرچه ندانستم از پرسیدن آن ننگ نداشتم.»

و به خاطر همین دلبستگی معنوی دو مرثیه برای آخرین خلیفه عباسی یکی به عربی و یکی فارسی دارد که حکایت سوز دل اویند:

آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین                     بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین

ای محمد گر قیامت می برآری سر ز خاک                     سر برآور وین قیامت در میان خلق بین

نازنینان حرم را خون خلق بیدریغ                                ز آستان بگذشت و ما را خون چشم از آستین

دجله خونآب است ازین پس گر نهد سر در نشیب           خاک نخلستان بطحا را کند در خون عجین

امرای مابعد ابوبکر

پس از فوت ابوبکر در 658 به ترتیب 4 نفر تا 662 امارت یافتند.

 

آخرین فرد سلغریان، اَبِش خاتون[13] دختر سعدبن ابوبکر از 662ق تا 684ق ، در دوران افول این خاندان اسماً حاکم بود. اما حکومت فارس را فرستادگان دربار مغول اداره می کردند.

سعدی قصیده ماهرانه زیر را در وصف آبش خاتون سروده که در مدح یک زن در تاریخ ادبی ما بی نظیر است: 

          فلک را این همه تمکین نباشد                فروغ مهر و مه چندین نباشد

          صبا گر بگذرد بر خاک پایت                  عجب گر دامنش مشکین نباشد

          ز مروارید تاج خسروانیت                                یکی در خوشه پروین نباشد

          چنین خسرو کجا باشد در آفاق               وگر باشد چنین شیرین نباشد

          خدا را دشمنش جایی بمیراد                  که هیچ اش دوست بر بالین نباشد

با مرگ آبش که در اردوی مغول قبل از شصت سالگی سعدی پیش آمد، حکومت سلغریان یا اتابکان فارس به پایان رسید. سعدی بیست و هفت سال پس از آن و در زمان حکمرانی فرستادگان مغول در شیراز زندگی کرد[14].

انکیانو، امیری نیکونهاد

امیر انکیانو از 677 ق به مدت 4 سال (به نیابت آبِش) در فارس حکومت می کرد. او امیری نیک اندیش و درست کردار بود و شاید از اینرو، به سبب بدگویی بد خواهان از کار برکنار شد.

سعدی که به امانت و خوی سلیم او معتقد بود سه قصیده در حق اش سروده، که از مهم ترین قصائد ادب پارسی محسوب اند، چنانکه کمتر سروده ای به سلامت و صلابت آن ها در فهرست پرشمار قصائد فارسی می توان یافت.

این قصائد که هر سه رنگ اندرز و انذار دارند، جلوه گاه شخصیت استوار سعدی و نشانه اعتماد او به پر مایه گی ادبی و جایگاه اجتماعی خویش است:

                                                 1    

         بس بگردید و بگردد روزگار                دل به دنیا درنبندد هوشیار

          ای که دستت می‌رسد کاری بکن          پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

          اینکه در شهنامه‌هاآورده‌اند                  رستم و رویینه‌تن اسفندیار

          تا بدانند این خداوندان ملک               کز بسی خلق است دنیا یادگار

          آنچه دیدی بر قرار خود نماند             وین چه بینی هم نماند بر قرار

          نام نیکو گر بماند ز آدمی                  به کزو ماند سرای زرنگار

                                                 2     

       بسی صورت بگردیدست عالم          وزین صورت بگردد عاقبت هم

  نه هر کس حق تواند گفت گستاخ         سخن ملکی است سعدی را مسلم

                                               3

سعدی در جایی خاطر امیر انکیانو را مکدر کرده و این قصیده را به جهت رفع کدورت سروده، اما در جایجای آن صراحت اش در نقد و نصیحت گویی آشکار است:

دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی        زنهار بد مکن که نکردست عاقلی

گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی      بی‌جهد از آینه نبرد زنگ صیقلی

حقگوی را زبان ملامت بود دراز         حق نیست این چه گفتم؟ اگر هست گو بلی

عمرت دراز باد نگویم هزار سال         زیرا که اهل حق نپسندند باطلی

گفتمان

وقتی ایده ها، داده ها، پرسش ها، راهکارها، انتقادها و تعریض های درهم تنیده در ذهن شکلی منسجم می گیرند، برای بروز خویش به دنبال نمادهای بیرونی به فرمی کتبی، شفاهی، یا هنری می گردند و پس از ابراز دوباره به ذهن بر می گردند. در این چرخه ذهنیات تکامل می یابند و «گفتمان نو» شکل می گیرد.

گویندگان، نویسندگان، سیاسیون، فیلسوفان، نقاشان، معماران، تندیس سازان، و سینماگران می توانند حاملان، پیام آوران و نمایندگان «گفتمانی نو» باشند.

گفتمانی درخشنده، اثرگذار، رشد دهنده و بالنده است که شامل رهیافت ها و راهبردهای نو باشد.

«گفتمان نو یا چالشی» در ذات خود رویکردی نقادانه دارد و برای ایجاد تغییر به ساختارهای مقاوم و ایستا وارد می شود.

گفتمان نو به سختی در قالب زبان یا نمادهای کهن می گنجد، بلکه در پیوند با راهبردهای نو ساختارِ زبانی و نمادی نو می طلبد و می آفریند.

گفتمان چالشیِ سعدی؛ نقادی از بزرگان

سعدی  توصیه ی دوستانش به مدیحه سرائی را این گونه پاسخ می دهد:

گویند سعدیا به چه بطال(بی سود) مانده‌ای   سختی مبر که وجه کفافت معین است

این دست سلطنت که تو داری به ملک شعر        پای ریاضتت به چه در قید دامن است؟

یک چند اگر مدیح کنی کامران شوی         صاحب هنر که مال ندارد تغابن است

آری مثل به کرکس مردارخور زدند          سیمرغ را که قاف قناعت نشیمن است      (قطعات)

او اهل خوف و طمع نیست چنانکه در قصیده مشهورش خطاب به امیرِ تاتار «انکیانو» می گوید:

سعدیا چندان که می‌دانی بگو                حق نباید گفتن الا آشکار
هرکه را خوف و طمع در کار نیست        از ختا باک اش نباشد وز تتار

مؤلفه های نوآوری در گفتمان سعدی

1- صراحت  اخلاقی

صراحت لهجه و دهش و پذیرشِ نقدِ بی پیرایه در فرهنگ ایرانی گوهری کمیاب است که علل آن را باید در شرائط تاریخی و تنگناهای اجتماعی رفته بر این ملت جست. سعدی با یکرنگی ذاتی و رأی سلیم و بینش پالوده اش، باکی از بیان مافی الضمیر ندارد و به قول گرانسنگ خودش در گلستان:

«نصیحتِ پادشاهان کردن، کسی را مسلم بود که بیم سر ندارد یا امید زر»

و یا:

موحد چه در پای ریزی زرش         چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد ز کس          بر این است بنیاد توحید و بس

در بوستان نیز به دلیری خویش چنین می نازد:

دلیر آمدی سعدیا در سخُن               چو تیغت به دست است، فتحی بکن

بگو آن‌چه دانی که حق گفته به            نه رشوت ستانی و نه عشوه ده

انتقاد پذیری روی دیگر صراحت لهجه است، زیرا کسی که باک از نقد کردن ندارد از نقد شدن هم نمی هراسد:

از صحبت دوستی برنجم           که اخلاق بدم حَسَن نماید

عیبم هنر و کمال بیند               خارم گُل و یاسمن نماید

کو دشمن شوخ چشم ناپاک        تا عیب مرا به من نماید.

جهت گیریِ محافظه کارانه ما ایرانیان، با نقد بی پروا و هدفمند سعدی دوگانگی دارد، زیرا در پرده ای از تعارفات و پوزش خواهی ها پوشیده می شود. سعدی باور دارد که به هنگام نقد باید سوابق دوستی و حق همنشینی را به کناری نهاد و حتی در مقام دشمن نشست و عیب یابی کرد:

زدشمن شنو سیرت خود که دوست         هر آنچ از تو آید به چشمش نکوست

بیان بی تکلف نواقص اجتماعی وجه دیگر شهامت اخلاقی است، چنانکه در گلستان گوید:

«اغلب تهی دستان دامن عصمت به معصیت الایند و گرسنگان نان ربایند.».

و در نقد نوکیسه گان در بوستان:

که سفله خداوند هستی مباد        جوانمرد را تنگدستی مباد             

خداوندان نعمت را کرم نیست     کریمان را به کف اندر درم نیست.   

2- قانون گرایی

در سیره تاریخی ما قانون گرایی خصلتی مغفول است زیرا همواره زورمندان بنا به اراده خود و با توجیهات مبتنی بر مصالح فردی، نظر خویش را به عنوان قانون (یا یاسا) اعمال کرده اند. سعدی اما با ژرف نگری به حکمرانی خوب و بد در قالب قانون خوب و بد اشاره دارد:

مدبّر که قانون بد می نهد             تورا می بَرَد تا به دوزخ دهد

مگو ملک را این مدبر بس است     مدبّر مخوانش که مدبِر (دون) کس است

گرچه توصیه به قانون گرایی جایگاه مهمی در نقد اجتماعی سعدی ندارد لیکن گفتمان اصلاح گری نسبت به وضع موجود شیوه ی همیشگی اوست که به اندزه سی سال اقامت دوم او در فارس درازا دارد، گلستان:

«ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک»

گفتمان سعدی در آن زمانه ی پر آشوب (که نمونه اش در تاریخ پرتلاطم ما فراوان است) برقراری امنیت است. زیرا مردم  به حال خود سردرگم و بر هم ستمگرند. نظم با حضور سلطان مقتدر و عادل در رأس، و اعمال قدرت او حاکم می شود تا جامعه از آشفتگی بدر آید. در آن دوران گفتمان «حاکمیت مردم بر مردم» قابلیت تصور نداشت. لذا مسلک اجتماعی سعدی به عنوان «نظریه پردازِ گفتمانی» با رویکردی اصلاحگرانه در میانه جای داشت.

سعدی مصلحی نظم گرا است و با توجه به امنیت و ثبات نسبی اقلیم فارس (پس از بازگشت ش از تحصیل و سیاحت) نظم موجود را می پذیرد، اما لحظه ای از فکر سامان دهی و تهذیب آن باز نمی ایستد. در برابرِ شاهان و بزرگان استوار است و حقوق و تکالیف ول شده ی آنان را به یادشان می آورد. هم چنین خود را وکیل رعایا می داند و جانب خلق را فرو نمی گذارد.

سلوک شخصیتی سعدی کناره گیری و انزوا ست، گرچه به حد ضرورت با مردم می آمیزد تا بتواند شیوه واقع گرایی و اعتدال را به عنوان مرام اجتماعی و سیاسی خویش پاس دارد. لازمه چنین سلوکی حق گویی بی تکلف و بدون پرده پوشی است:

به راه تکّلف مرو سعدیا            اگر صدق داری بیار و بیا

تو منزل شناسی وشه راهرو        توحق گوی و خسرو حقایق شنو     بوستان

سفارش شاهان به عدل و تدبیر، از اینرو ست که مراعات رعیت از اسباب بقاء ملک است.   گلستان

 

هیچ یک از مقاطع تاریخی این سرزمین گفتمانِ «مشارکت مردم عادی (رعایا) در اداره کشور» را شاهد نبوده، از این رو سعدی در عین دارا بودن شهامت اخلاقی، درایت ورزی یعنی طریق توصیه به عدالت به خاطر دوام مُلک (حکومت) را پیش می گیرد:

مکُن تا توانی دل خلق ریش       و گر می‌کُنی، می‌کَنی بیخ خویش

اگر جور در پادشاهی کنی          پس از پادشاهی گدایی کنی

دگر کشور آباد بیند بخواب         که دارد دل اهل کشور خراب

برو پاس درویش محتاج دار        که شاه از رعیت بود تاج‌دار

خبر داری از خسروان عجم        که کردند بر زیر دستان ستم

نه آن شوکت و پادشاهی بماند     نه آن ظلم بر روستایی بماند       بوستان

سوی دیگرِ حکمرانی خوب «رعیت خوب» است. براساس فرهنگ ها «رعیت» عامه ی مردم زیردست، فرمانبردار و تابع هستند که «بادرُم» گفته می شوند. به عبارت دیگرگروهی که دارای سرپرست و راعی باشند.

سلطانِ دادگر و دانا «رعیت را می پرورد» تا از ثمره رنج و کوشش او «بر خورد».

رعیت درخت است اگر پروری              به کام دل دوستان برخوری     بوستان

نوع حکومت به لحاظ شرائط اجتماعی- تاریخی پاتریمونیال[15] یا پدر میراثی بود.

مراعات دهقان کن از بهر خویش            که مزدور خوشدل کند کار بیش

سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه             ندارد حدود ولایت نگاه

مروت نباشد بر افتاده، زور                   برد مرغ‌ِدون دانه از پیش مور

رعیت درخت است اگر پروری              به کام دل دوستان برخوری

به بی‌رحمی از بیخ و بارش مکن             که نادان کند حیف بر خویشتن

کسان برخورند از جوانی و بخت            که با زیردستان نگیرند سخت           بوستان

بر رعیت‌ رحمت‌ کن‌ تا از دشمن‌ قوی‌زحمت‌ نبینی‌                                   گلستان

در نگاهی ژرف تر پایه سلطنت سلطان عادل بر فرق رعیت نهاده شده است. کارآیی عدل و داد، سفت کردن پیچ و مهره حکومت است:

رعیت چو بیخ اند و سلطان درخت                   درخت، ای پسر، باشد از بیخ سخت

مکن تا توانی دل خلق ریش                            وگر می‌کنی می‌کنی بیخ خویش            بوستان

و این است نظامِ سودمندگراییِ[16] سعدی.

قشربندی اجتماعی

در آن سده ها، نقش‌ها و رفتارهای آحاد اجتماع تعریف شده و لایتغیر بود. کاسب خوب، سپاهی خوب، پدر خوب و همسر خوب، برده ی خوب، و ... تعریف جهانشمول داشتند. چیزی قرار نبود تغییر کند؛ فقط می توانست در جای خودش کاراتر باشد. حتی با وجود خسارات وحشتناک مغول بر ریشه های تمدن ایرانی، قرار نبود طراحی زیرین جامعه دچار دگردیسی شود. تصور تغییری کوچک در الگوهای پیش فرض مثل  دادن نقشی حداقلی به رعیت در امور خودشان ناممکن می نمود. وجه‌ غالب‌ رهیافت سیاسی‌ سعدی‌ عدالت محوری پادشاهان‌ است و انجام وظائف رعیتی[17] (نه شهروندی) که شامل تولید مایحتاج و پرداخت مالیات و جوان به سپاه دادن، .... است.

ابداع یک سامان اجتماعی نو، تنها با تکیه بر گفتمان نقادانه سعدی و پشتوانه های فکری آن امکان ناپذیر بود.

جبرگرایی گسترده حاکم حتی ایلغار تاتار را توجیه پذیر می کرد. مردم سرنوشت دردناک خود را می پذیرفتند و تصوری از اراده معطوف به حاکمیت و سرنوشت سازی در مخیله آنان نمی گنجید.

سعدی هم، چنین بود، آن سوگ بر اجتماع و همدردی عمیقی که نسبت به ملت ترسخورده و واداده در مقابل ددمنشی و سبعیت مغولان می باید وجود داشته باشد در او نمی بینیم. تنها با تقلای بسیار می توان اثری کمرنگ از آن وقایع دلخراش را در آثار او یافت[18].

گفتمان و زبان نو سعدی در چنبر ادبیات تعلیمی، جبر ساختاری، و ژنوم قشربندی اجتماع گرفتار ماند و توان مدنی را افزون نکرد. راهکارهای کهن مانند توصیه های زیر سفت برجای ماندند:

«درمان فقر، بخشندگی طبقه ی فرادست است.»،

«رعیت وقتی شخصیت اجتماعی می یابد که رعیت[19] خوب باشد.»،

«عدالت اجتماعی تنها با داشتن فرمانروای صالح تحقق می یابد.»

سردی و بی اعتنایی نسبت به قاطبه مردم و نخبه گرایی در نزد فضلا و اندیشمندان امری رایج و طبیعی شمرده می شد. باید رعایت رعایا (مردم) را کرد و حتی المقدور ستم بر آنان روا نداشت تا تأمین آذوقه کنند، مالیات خوب بدهند و پشت سپاه باشند. ارزش های انسان گرا[20] وجود خارجی نداشت.

اصلاح نه در ساختارها بلکه در سرشت آدمیان اعمال می شد. گرچه برخی نیز اصلاح ناپذیر تلقی می شدند و مستحق نفی بلد یا سلب حیات.

رویکرد‌های عاطفی، طنزآلود، و کلام دلنشین سعدی پرجاذبه است. اما مضامین او قادر به ایجاد تحول و دگرگونی فکری و ایجاد سرمشقی نو در شیوه رفتاری جامعه نیست.

در یک گفتمان نو مثل: «حق حاکمیت جامعه بر سرنوشت خویش»،

یا واژه های کهن در معانی نو به کار می روند یا یکسره واژگان نو و ترکیبات آشنایی زدا پدیدار می شوند. برخی تعاریف رادیکال از «گفتمان نو» آن را معادل «زبان نو» دانسته. زبان در ساختن یا ویرانی پارادایم ها نقشی انکار ناشدنی دارد.

زبان نو سعدی دگرگون ساز معیارها نبود. تفکرات او با نظریه پردازان دوران نوزایی که با دانته[21] آغاز شد، یکسره متفاوت بود. نوزاییِ زبانی آغاز خط پایانی بر دوران تاریک اندیشی بود، در حالی که نوآوری سعدی ساختن زبانی دلیرانه در تنبه دادن امیران و اعلام نارضایتی از ستمگری بود. در زبان او ابطال وضع موجود و اثبات دیگر شدگی جایی ندارد.

زبان، نمایشگر «فرهنگ» است، حامل پیش ساخت ها، انگاشته ها و داشته های نهادینه شده طی قرن ها، و دستگاه شناخت و تبیین جهان برای هموندانِ همزبانِ. تحول زبانی سعدی معطوف به بهبود در فرمانروایی و اعتدال در رفتار سخنوران و نیز شامل درس هایی برای توده مردم است. نوآوری زبانی سعدی (علیرغم آمادگی تحول و سست شدن پایه های گفتمانی کهن) مایه تحولی پایه ای در ساختارها و رفتارهای اجتماعی نشد. ساختارها گرانجان و مقاوم بودند، و میانه روی سعدی نیز هم راستای دگرگونی های بنیادین نبود.

به عنوان نمونه گفتمان سعدی همچون گذشتگان اش مردسالار است، و فضائل را مختص مردان می داند.

«مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه.»، گلستان، باب هشتم، در آداب صحبت و همنشنى.

او نیز همچون افلاطون عشق به زنان را «عشق مادون» و تنانه می‌شمرد.

رشادت، رهبری، حضور در صحنه‌های نبرد و سیاست و شاخصیت در عرصه عمومی، فضائلی هستند مختص مردان. عشق راستین (همچون عشق نمادین محمود و ایاز یا عشق راستین شمس و مولانا)، فارغ از تمنیات جسمانی است[22].



[1] Paradigm

[2] بنابر نظریه مم (Meme)؛ مم‌ها، مانند ژن ها، واحدهای اطلاعاتی هستند که از طریق ذهنیت جمعی جریان می‌یابند، و شیوه‌های درونی شده‌ ی اندیشیدن را شکل می‌دهند. مم ها موجودیتی بیولوژیک دارند؛ کدهای اطلاعاتی فرهنگی اعم از؛ نگرش‌ها، الگوها، طرز فکرها، و دیدگاه‌ها در مم‌ها ثبت می‌شوند. این نظریه می‌تواند برای خرده فرهنگ ها و خلقیات مردم توضیحی ارائه کند، مانند؛ مناسبات شکار، مناسبات قبیله‌ای، اقتصاد دانش، مناسبات جهان چند رسانه‌ای، محیط سرزمین پرحادثه ی ناامن و بی‌ثبات یا محیط سرزمین کم حادثه و نسبتا باثبات، که هرکدام فرهنگ خاصی را اقتضا می‌کند. مم‌ها نسل به نسل کپی (Replicate) و تکثیر می‌شوند. برای اطلاع بیشتر به این کتاب مراجعه کنید: ژن خودخواه، ریچارد داوکینز، برگردانِ دکتر جلال سلطانی

(Richard Dawkins, The Selfish Gene, 1976)

[3] تعریف مختصر «گفتمان» در مباحث بعد آمده است.

[4] تتار،تاتار، تتر: یکی از قبائل مغول، ساکن آسیای شمالی، پس از یکپارچه گی مغولان، این نام بر همه زرد پوستان زیرفرمان چنگیز اطلاق شد و در آغاز حمله مغولان نام عمومی آنان بوده است. برای مطالعه پیرامون حوادث دوران مغول و تیمور کتاب

 «امپراتوری صحرانوردان، رنه گروسه، عبدالحسین میکده، 1353، 1387، انتشارات علمی فرهنگی» قویاً توصیه می شود.

[5] طبقات ناصری (منهاج الدین سراج جوزجانی، درباره تاریخ سلسله‌های اسلامی و دوره استیلای مغول در  ایران، تألیف ۶۵۷ ق)

[6] محمد خوارزمشاه، سلطان خونریز و جبونی که از برابر مغولان گریخت و مملکت را آسان به آنان تقدیم کرد.

[7] سی و هفت سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، مغولان بار دیگر در سال ۶۵۳ ق با سپاهی گران به رهبری هلاکو به ایران آمدند. اینان از سپاه چنگیز که تنها به قصد تاخت و تاز آمده بود، معتدل‌تر و مجرب‌تر آمدند، زیرا لشکرکشی هلاکو با طرح و نقشه‌ای پیش پرداخته همراه بود. آن ها به جای کشتار و تخریب بی هدف، منظورشان استقرار فرمانروایی بود.

[8] خواجه نظام الملک وزیر با کفایت سلجوقیان، نظامیه بغداد را در 459ق. (حدود 160 سال پیش از آغاز تلمذ سعدی) تأسیس کرد.

[9] غیاث الدین پیرشاه، برادر سلطان جلال الدین که برای غلبه بر اتابکان فارس از اصفهان به فارس لشکر کشید، اما به سبب فتنه مغول کار او ناتمام ماند و برای مقابله با مغولان به اصفهان برگشت و حکومت فارس دوباره به سلغریان رسید.

[10] تنگ ترکان در جنوب شیراز قرار داشته و محل دزدان و راهزنان بوده است.

 

[11]  دو کتاب زیر در فهرست «صد کتاب برتر دنیا برای تمام دوران ها»، برگزیده ی مجله گاردین به رای صاحبنظران، قرار دارند:

The Gaurdian, The top 100 books of all time (2002):

The Orchard by Sheikh Musharrif ud-din Sadi, Iran, (c 1200-1292)

The Mathnawi by Jalal ad-din Rumi, Afghanistan, (1207-1273)

[12] امام ابوحامد محمد ابن محمد غزالی، متوفی 505 ق، 120 سال قبل از شاگردی سعدی در نظامیه بغداد. برای اطلاع از احوال این شخصیت تأثیر گذار به «غزالی نامه ی استاد همایی» مرجعه نمایید.

[13] اََبِش یا آبِش، او همسرمنکوتیمور پسرهلاکو بود.

[14] برای مطالعه بیشتر؛ مقاله کوتاه «شیرازِ روزگارِ سعدی در تحول رویکرد از اصفهان به کیش»، نوشته عبدالرسول خیراندیش توصیه می شود.

[15] در نظام پدرمیراثی (پاتریمونیال Patrimonial) حکومت ، دست طبقه‌های بالا و متوسط را از قدرت کوتاه می‌کند و حاکم می‌تواند اراضی و کسب‌وکار افراد را بدون هشدار قبلی از آنان بگیرد. ارتش‌های کشورهای پدرمیراث به حاکم وفاداری دارند و نه به کشور.

در این نظام حوزه خصوصی از حوزه عمومی جدا نیست؛ یعنی منافع صاحب قدرت همان منافع عمومی است. در دستگاه اداری پدرمیراثی صاحب‌منصبان معمولاً منصب خود را از شخص سلطان می‌خرند و بدین طریق «مالک» منصب خود می‌شوند.

[16] Utilitiarism

[17] رعیت تابع ظلم است . (امثال و حکم  ج 2 ص 169).

قالی را تا بزنی گرد می آید رعیت را تا بزنی پول . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 1155).

[18] مولانا نیز چنین است. علیرغم زندگی در دوران مغول، نشان پررنگی از آن وقایع دهشتناک در آثارش نیست.

[19] برای رعیت، «فردیت Indivisulism»  و گزاره «انسان به ما هو انسان Humanism» اعتباری ندارد.

[20] Humanistic

[21] دانته آلیگیری؛ هم دوران با سعدی در ایتالیا می زیست.

[22] البته شاهدگرایی مقوله ای است جداگانه. برای تفصیل بیشتر به کتاب «شاهدبازی در ادبیات فارسی، سیروس شمیسا» مراجعه نمایید.

 

  • مصطفی همت آبادی
  • ۰
  • ۰

فراخنای خیمه گاه خیام

مصطفی همت آبادی

 

«خیام تنها متفکر ایرانی است که زنده و پاینده بودن نام و گفتة او در میان تمام دنیا مسلم است.»   مجتبی مینوی

 

آیا حرفه خیام منجمی بود؟ آیا او فیلسوفی صاحب مکتب است؟
آیا او خوشباش و «باری بهر جهت» و باده پیما بود؟ آیا به معاد بی اعتقاد بود؟

آیا برخی رباعیاتِ پرجاذبه همچون «من بی می ناب زیستن نتوانم» (که در دکلمه های شاملو هم هست) از خیام است؟
سرچشمه این همه اشعار کم مایه و ولنگار که این جا و آن جا، بی مهابا به خیام نسبت می دهند، کجا ست؟

 

گرچه ابرهای ابهام برگردِ این شخصیت مهم تاریخی فراوان گسترده، اما آثار متقن و مطمئنی (غیر از رباعیات) از او باقی است که نقش پایه ای در زودن تیرگی ها و نادانستگی های همه گیر در پیرامون او می توانند داشت.
زادگاه او هنوز هم در جغرافیای ایران کنونی جای دارد و خیام نیشابوری «ایرانی تمام» باقی مانده،
[I] و همچون خوارزمی و نظامی و رودکی و مولانا و .... (که در پهنه ی ایران بزرگ زاده و زیسته اند) نامش با نام دیگر کشورهای متعلق به نجد کهن ایران همراه نشده است.

خطاها در مورد خیام نه تنها در نقل رباعیات سخیف و فرسته های نامعتبر اینترنتی خود را نشان می دهد، بلکه برخی خیام شناسان نشان دار نیز (تحت تأثیر گفته ها و بافته ها) از آن ها بری نمانده اند.

این نوشته با بهره از اسناد و منابع مذکور در پی نوشت ها و رجوع به آثار خود خیام، در رفع خطاها و مجهولات پیرامون این نامورِ نام گستر ایرانی کوشیده است، زیرا خواسته یا ناخواسته نام ایران با نام خیام تنیده است و یا به گفته سعید نفیسی: «خیام نام ایران را تا ابد زنده می‌دارد.».

نام و عناوین خیام

آن گونه که از فراوانی اقوال برمی آید؛ واژه «خیام» به حرفه یا پیشه یِ پدرِ عمر ابن ابراهیم خیامی عالم نامدار اشارت دارد. خیام نیز همانند محمد ابن زکریای رازی و برخی دیگر بیشتر به نام پدر شناخته، و بر نام او پیشاوندهایی همچون «فیلسوف، طبیب، منجم، ریاضی دان، شاعر» افزوده شده است. انتساب عناوین کثیر به بزرگان گذشته رسمی است دیرین با پایه هایی در روانشناسی جمعی ما ایرانیان. از اینرو باید توجه داشت که در قدیم کاربرد و بار معنائی القاب و عناوین با آن چه امروزه به وفور بر سر نام افراد می گذاریم تفاوت داشته است.
ظهیرالدین ابوالحسن بیهقی (ابن فُندَق) که جوانی او مصادف با کهن سالی خیام بود مؤلف «تتمهُ صِوانُ الحکمه» (به زبان عربی، از منابع معتبر در شرح حال حکما)، اشاراتی به زندگی خیام دارد و او را «فَیلَسوف» خطاب کرده. زَمَخشَری که خود در مجلسی با خیام حاضر بوده در «الرساله الزاجره» (عربی) از او این گونه یاد کرده؛ «حکیمِ الدنیا و فَیلَسوفِها»، و نظامی عروضی نیز که محضر او را دریافته در «چهار مقاله» از او با القاب «خواجه امام» و «حجه الحق» نام برده است. این سه کتاب نزدیک به زمان خیام تحریر شده اند و صاحبان آن ها حیات خیام را درک کرده اند (گرچه هیچ کدام به شاعری اش اشاره ای ندارند). کلمه «فیلسوف» در معنای عام به دانشمند جامع الاطراف (
Polymath) اطلاق می شد.

برای رعایت دقت در کاربرد پیشاوندها یا القاب بر سر نام خیام، و شناخت دانش های او، به آثارش که چاپ شده و یافتنی هستند، رجوع می کنیم:

 

آثار ریاضی (6 اثر):

1- «رساله فی البراهین علی مسائلَ الجبرِ و المقابله»، به معادله های جبری به ویژه از نوع درجه سوم می پردازد.    2- «رساله فی قسمه ربع دائره»

3- «رساله فی شرح ما اشکَلَ من مصادراتِ کتابِ اِقلیدِس»، در اثبات اصل موضوعه پنج اقلیدس و نسبت و تناسب است که در خیامی نامه استاد همایی به طور مشروح پیرامون آن بحث شده

4- «مشکلات الحساب»، چون در روش ریشه یابی اعداد صحیح مثبت از آن یاد می کنیم نامش ذکر شد، گرچه اکنون مفقود است اما خواجه نصیر جزو مراجعش آورده.

5- «القول علی اجناس الذی بالاربعه» در موسیقی که چهار صفحه ی در دسترس آن در خیامی نامه استاد همایی آمده.

6- «رساله فی الاحتیال لمعرفه مقداری الذهب و الفضه فی جسم»، در فیزیک که به تعداد هفت صفحه در دانشنامه خیامیِ رضا زاده ملک آمده.

مفصل ترین این رسالات رساله ی «الجبر و المقابله» و پس از آن «شرح ما اشکَلَ» در ریاضی است، که به زبان های اروپایی ترجمه شده اند. رسائل دیگر کم صفحه اند.

در ترجمه فارسی و شرح «جبر و مقابله» استاد مصاحب و در ترجمه و ایضاح «ما اشکَلَ» استاد همایی نسبت به دیگران فضل تقدم دارند.

آثار فلسفی (6 اثر):

1.     ترجمه ی خطبه الغرّاء ابن سینا به پارسی فصیح (5 صفحه)، 472 ق، 33 سالگی، شاملِ دلایل وجود خدا و دلایل وحدت و کیفیت صفات حق وخلقت، نشریه جاودان خرد به اهتمام نجفقلی حبیبی.

2.     رسالهٌ فی الکون و التکلیف (آفرینش و شرایع)، 473 ق، 34 سالگی (در باب هستی و تکلیف و مسئولیت ما)، در پاسخ به سوال ابی نصر محمد بن عبدالرحیم نسوی (قاضی ای در فارس) که همچون ابوطاهر قاضی القضات فارس (که خیام در آن زمان نزد او بود) مورد احترام خیام قرار داشت، اصل رساله با ترجمه بهناز هاشمی پور در مجله فرهنگ و همچنین در دانشنامه خیامیِ رحیم رضازاده ملک چاپ شده است.

3.     الجواب عن ثلاث مسائل، ضروره التضاد فی العالمِ و الجبرِ و البقاء، (ترجمه و تحشیه دکتر حامد ناجی اصفهانی، نشریه فرهنگ، بهار و زمستان 1378) نیز در پاسخ به سه سوال ابی نصر محمد نسوی، پیرامون مسأله شرّ، جبر و اختیار، و بقا، منطقاً ادامه «فی الکون والتکلیف» است.

4.     رسالهٌ فی الوجود (تصحیح و ترجمه غلامرضا جمشیدنژاد، نشریه فرهنگ، بهار و زمستان 1378)، در اصالت ماهیت های ممکن و برخورداری آن ها از وجود.

5.     رساله الضیاء العقلی فی الموضوع العلم الکلی، استدلالاتی در ادامه رساله قبلی است.

6.     رساله در علم کلیات وجود یا سلسله الترتیب به پارسی، 500 ق ، (بهناز هاشمی پور، نشریه فرهنگ، پاییز و زمستان 1380)، احتمالاً آخرین اثر فلسفی که پیرامون مراتب وجود و شناخت خداست. خیام در ابتدای آن می گوید: «اگر اهل علم و حکمت انصاف دهند، دانند که این مختصر مفیدتر از مجلدات است.»

آثار دیگر (2):

1.     نوروزنامه به پارسی شیوا که فقط بخش کوچکی از آن اصالتاً از خیام دانسته شده.

2.     اشعار عربی

 

خیام در چه رشته هایی صاحب رساله و علم و تخصص است؟

1- ریاضیات (شامل موسیقی). 2- فلسفه (با تعریف خاص و امروزی آن).

در سده های گذشته لفط «فیلسوف» به شخص جامعِ علومِ؛ لغت، فقه، طب، .... اطلاق می شد. «فلسفه» (یا علم به زبان امروزی) شامل: 1- «علم اوُلی»، بحث در وجود واجب و مراتب مخلوقات 2- «علم اوسط»، ریاضی و منطق 3- «علم ادنی»، فیزیک و طبیعیات بود.

در نظر گذشتگان یک دانشمند کامل در همه این زمینه ها صاحب اطلاع بود. اگر بخواهیم در برابر مخاطبان جویای حقیقت و با فضیلت امروزی درجات علمی خیام را برشماریم، احترام به مخاطب و دقت و وسواس علمی حکم می کند؛ که خیام را «ریاضی دان» و «فیلسوف» (با برداشت امروزی از فلسفه و با قیدِ تبصره فوق) بخوانیم. گرچه شخص بصیر و هوشمندی چون او از دانش های دیگر (به ترتیب بالا) نیز آگاهی داشته است.

فیلسوف

دشمن به غلط گفت که من فلسفی ام          ایزد داند که آنچه او گفت نی ام

لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام              آخر کم از آنکه من بدانم که کی ام

خیام که شاگرد معنوی پورسینا، دلبسته وخواننده آثار اوست، در«رساله فی الکون والتکلیف» از او چنین یاد می کند:

«و قد بقیت من هذا القبیل مسأله هی اهم المسائل و اصعبها فی هذا الباب و هی فی تفاوت هذه الموجودات فی الشرف .... و لعلی و معلمی افضل المتأخرین الشیخ الرئیس ابا علی الحسین بن عبدالله بن سینا البخاری اعلی الله درجته قد امعنا النظر فیها ......»

 «و مسأله ای که از این رشته مسائل باقی می ماند و مهم ترین و دشوارترین مسائلِ این باب است؛ تفاوت میان موجودات است به لحاظ (میزان برتری ذاتی) و شرافت آن ها نسبت به یکدیگر، که بیشتر مردم را سردرگم کرده است. شاید من و معلمم؛ فاضل ترینِ متأخرین شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن سینای بخاری اعلی الله درجاته به دقت در این مسائل تعمق کرده ایم و تا حدی که عقول ما را قانع کند، آن را فهم کرده ایم.»

(گفتاری در باب رساله فی الکون والتکلیف، بهناز هاشمی پور و رضوی ص 191)

«از رسالات فلسفی خیام بر می آید، که او اساساً شرحی بر مصنفات ابن سینا به دست می دهد»

(رضوی ص 332)

«رساله های فلسفی خیام در پاسخ به پرسشی و به حکم ضرورت نوشته شده، نه با سائقه آن شور و شوق خودجوش که در رساله های ریاضی او می بینیم.»

(دشتی)

از این روخیام را نمی توان یک فیلسوف صاحب مکتب دانست، بلکه او فلسفه دوستی جستجوگر است که به انگیزه پرسش هایش در تفکرات ابن سینا غور می کند. به احتمال زیاد صاحب شِفا در کودکی خیام فوت کرده است. اما سمت استادی پورسینا بر خیام مسلم و او سخنی برخلاف استاد نگفته است.

«خیام در فلسفه ارسطویی تبحر کامل داشت و چند رساله هم در سنت مشّائی نوشت معذلک یک فیلسوف مشائی مانند فارابی و ابن سینا نیست» (رضوی، ص185)

«خیام در فلسفه دست به تألیف کتابی نزده و آن چه در این باب نوشته بسیار موجز و همه جواب سؤال هایی است که گویی از پاسخ ناگزیر بوده است.» (دشتی، ص45)

با توجه به آن چه ذکر شد؛ خیام طلبه و استاد فلسفه ی سینوی، و نه فیلسوفی از مرتبه اول است. او انسانی حکیم (به معنای فرزانه) و دوستدار حکمت است، و به هنگام فیلسوف خطاب کردن او این تبصره شایان ذکر است.

«ابن سینا را خطبه ای است در توحید و اثبات نبوت عامه و خاصه و احوال آسمان و افلاک و کیفیت خلقت این خطبه را خیام به سبب پیروی از پور سینا، به سفارش مردمان اهل علم اصفهان، به پارسی استوار برمی گرداند.

این خطبه از نظر توحیدی در سطح بسیار بالایی است و در آن به دلایل وجود خدا و دلایل وحدت و کیفیت صفات او می پردازد. پس از آن طبق علوم رایج آن دوره به افلاک دیگر پرداخته و کیفیت خلقت را تبیین می کند.

پایان خطبه اینگونه است:

خداوندِ ما و آفریدگار ما .... ما تو را جوئیم و تو را می پرستیم، و از تو خواهیم، توکّل بر تو کنیم، که آغاز همه ی چیزها از توست و بازگشتن همه ی چیزها بسوی توست، الحمدلله اولا و آخرا.» (همایی)

منجم، موسیقی دان، طبیب

در سال 467 هـ ق سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی عده ای از منجمان را جمع کرد تا اول سال و نوروز را به اول حمل (فروردین) آورند. طبق اقوال، این گروه حدود هشت نفر بودند (تقی زاده، محیط طباطبایی) از جمله عمرابن ابراهیم خیامی (متولد 439 ، 28 ساله) و عبدالرحمن خازنی که هردو در آن زمان جوان بودند. رصد در485 هـ ق با مرگ ملکشاه تعطیل شد.

 

ابن اثیر در «الکامل فی التاریخ» در مبحث رویدادهای 467 ق از گردآمدن تیمی از منجمان در رصدخانه ای که ملکشاه در اصفهان بنا کرد این گونه می نویسد:

«ابوالمظفراَسفَزاری، عمرابن ابراهیم خیامی، مَیمون ابن نجیب واسطی، عبدالرحمن خازنی، .... نوروز را از نیمه اسفند به اول فروردین منتقل کردند. رصد آن ها تا 485 دوام داشت و پس از مرگ ملکشاه تعطیل شد.»

 

مبدأ تقویم جلالی: اعتدال ربیعی (فروردین، نوروز) سال 471 هـ ق، 15 مارس 1079 قرار داده شد.

«در این اواخر به سبب شهرت رباعیات خیام در سهم او در گروه فوق مبالغه شده» (تقی زاده).

«گزارش مکتوبی از کار این گروه در دست نیست و نخستین اشاره به آن 100 سال بعد در گزارش زیج ایلخانی خواجه نصیرالدین طوسی (۵۷۹ - ۶۵۳) آمده» (برگ نیسی).

«اما عبدالرحمن خازنی زیج خود را در زمان ملکشاه آغاز کرد و پس از سی و پنج سال در زمان سنجر، به پایان برد و گزارشی از آن به دست داد و نام آن را زیج معتبر سنجری گذاشت.» (تتمهُ صوانِ الحکمه، بیهقی).

«پس اصلاح و تکمیل زیج، کار خازنی بوده و خیام درآن نقشی یا نقش مهمی نداشته» (برگ نیسی).

برخی از منجمان بعدی به تصور این که در تقویم جلالی منسوب به خیام اشتباهاتی راه یافته از او ایراد گرفته اند...

سطح علمی و توانمندی خیام در ریاضیات فراتر از آن گونه خظاها است، و همان بهتر که وزن خیام در این زیج بزرگنمایی نشود. (نقل به مضمون از «خیامی یا خیام»، محیط طباطبایی).

 

باید دانست که در تاریخِ علم، ریاضیات با نجوم پیوند وثیق داشته، به نحوی که بیشتر ریاضی دانان دوران طلایی دانش یونان با اختر شناسی سر وکار داشتند  (مثال: اودوکسوس Eudoxus  و ارشمیدس). در دوران جدید نیز چنین بوده است (مثال: نیوتون، کپلر). عمر خیام نیز مستثنی نیست و از دانش ستاره شناسی زمان خود آگاه بوده، اما رساله ای در این زمینه از او در دست نیست. پس با ذکر این توضیح و احتیاط می توان خیام را منجم خواند. خیام مانند غیاث الدین جمشید کاشانی ابزار رصدی نساخت، مانند ابوریحان نظریه ی نجومی (خورشید مرکزی) نداشت، و رساله ای در نجوم همچون ابو معشر بلخی (صاحب کتاب المدخل الی علم احکام‌النجوم)، ننوشت.

موسیقی نیز بخشی از ریاضی محسوب می شد. ریاضیات قدیم چهار شعبه داشت؛ حساب، هندسه، هیأت، موسیقی. خیام هم مقاله «القول علی اجناس الذی بالاربعه» را در نسبت های موسیقایی نوشته و در آن حالات مختلف چهار سوم (چهارگان) در موسیقی را بر می شمارد که برخی را خودش یافته است. این رساله در خیامی نامه همایی آمده[II].  

«چهار سوم» را که فارابی و ابن سینا نیز «الذی بالاربعه» نامیده اند، امروزه «چهارگان» یا «چهارم درست» می خوانند و در لاتین به آن تتراکورد (Tetrachord) می گویند.

طب

در مورد طب، ابوالحسن بیهقی در تتمه می گوید:

«ودخل الإمام عمر یوماً على السلطان الأعظم سنجر وهو صبی وقد أصابه الجدری، فخرج من عنده فقال له الوزیر

مجیر الدولة: کیف رأیته، وبأی شیء عالجته. فقال له الإمام عمر: الصبی مخوف، ففهم ذلک خادم حبشی ورفع ذلک إلى السلطان. فلما بریء السلطان أضمر بسبب ذلک بغض الإمام عمر، وکان لا یحبه.»

«روزی امام عمر بر سلطان سنجر وارد شد، و او در آن زمان جوان بود (شاید چهارده پانزده ساله) و آبله بر او افتاده بود. پس خیام بیرون آمد و وزیر مجیرالدوله پرسید او را چگونه دیدی و با چه چیز درمانش کردی. عمر گفت وضع جوان ترسناک است. خادمی حبشی این سخن را فهمید و بر سلطان برد. پس سلطان چون [از بیماری] رها شد به سبب همین بغض؛ خیام را دوست نمی داشت.»

و این است آن چه در مورد طبابت خیام به ما رسیده است. آثار مکتوب جامانده از خیام در موضوعات ریاضی، فیزیک، فلسفه و شعر است که نامشان در پایان مقال آمده، رساله ای در نجوم و طب از او نداریم.[III]

ریاضی دان

ریشه اعداد

خیام در رساله جبر و مقابله ریشه یک معادله را که می تواند اصم باشد، به صورت طول یک پاره خط که آن هم می تواند اصم باشد نشان می داد. مقدار اصم مانند طول پاره خط در طبیعت وجود دارد، اما با هیچ عددی قابل بیان و نمایشِ دقیق نیست. خیام در همین رساله «جبر و مقابله» گفته که در رساله دیگری به نام «مشکلات الحساب» راهی برای نمایش تقریبی اعداد اصم با استفاده از ارقام معمول کشف کرده است.

رساله «مشکلات الحساب» اکنون مفقود است، لیکن خواجه نصیر (579- 672 ق) که نظرات ریاضی خیام را شرح و بسط داده از این کتاب نام برده، و در استخراج ریشه اعداد روش خیام را به کار برده است.

نوآوری خیام، راهگشای مسیری به سوی نمایش اعداد اصم به صورت سری های نامحدود از اعداد صحیح بوده است که بعدها به دست کسانی چون تایلر و اولر پیموده شد.

معادله درجه سه

خیام به ابزارهای جدید جبر و آنالیز مانند کاربرد گسترده حروف و نشانه ها و محورهای مختصات دسترسی نداشت.

در سنت ریاضیات ایرانی- اسلامی به مجهول «شیئ» می گفتند، که با درآمدن به بیان اسپانیایی تلفظ آن شبیه حرف لاتین ایکس شده و امروزه همچنان با حرف ایکس نموده می شود. به توان دوم مجهول هم «مال» گفته می شد. از این رو ست که معادله جبری را با کلمات بحث و بیان کرده، و به شکل هندسی در می آوردند. ورود به مباحث ریاضیات قدیم به نیروی تصور گسترده نیاز داشته و دارد. و این درجه ی نبوغ خیام و سایر ریاضی دانان هم عهد او را نشان می دهد.

خیام تئوری های جبری خود را در «رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله» یا به اختصار «رساله جبر و مقابله» بیان کرده است.

او نیز مانند نیوتون بر شانه غول ها ایستاده بود و بر کشفیات علمی ماقبل خود وقوف کامل داشت.

«خیام در رساله جبر پیوسته به کتاب اصول و مُعطَیاتِ (داده ها) اِقلیدِس اشاره می کند. هر دو کتاب شامل حل هندسی مسائلی است که از نظر جبری به معادلات درجه دو باز می گردد.» (مصاحب)

«جبر و مقابله» مهمترین و طولانی ترین رساله علمی خیام است که به ابوطاهر قاضی القضات فارس تقدیم شده است.

«در کتاب جبر و مقابله خیام، بحث معادله های درجه یک و دو بدیع نیست و پیش تر هم انجام شده بوده است. اما دسته بندی معادلات درجه سه ابتکار اوست» (چاوشی).

خیام فقط یک یا دو ریشه ی مثبت معادله درجه سه را پیدا می کرد، و نه همه آن ها را مثلاً معادله:

            x3 + bx = ax2 + c

به ازای   c/b < a دارای سه ریشه مثبت است، اما خیام چون نیمی از مقاطع مخروطی را رسم می کرد، فقط به یک ریشه رسید. از این رو رابطه بین درجه معادله و تعداد ریشه ها تا زمان دکارت ناکشوف ماند، گرچه می دانستند که معادله درجه دو حداکثر دو ریشه مثبت دارد.

او با استفاده از هندسه برای به دست آوردن مجهول معادلات ریاضیات را در آستانه هندسه تحلیلی قرار داد. آن چه که بعدها به دست دکارت انجام گرفت.

برای توضیح مباحث و روش های ریاضی خیام با بهره وری از علائم جبری- تحلیلی امروزی می توان مقالات دکتر جعفر آقایانی چاوشی را که در پی نوشت شماره هشت آمده بازدید.

 

چالش با اِقلیدِسِ اسکندرانی  Eukleidēs)، Euclid of Alexandria)

خیام در مقدمه کتاب ریاضی دیگرش؛ «فی شرح ما اشکلَ من مصادراتِ اِقلیدِس»، سهل بودن بخشی از فلسفه را که ریاضی نام دارد، این گونه توصیف می کند:

«این بخش از حکمت که دانش های ریاضی نام دارد، از آسان ترین بخش های حکمت است. هم از نظر درک و فهم و هم از نظر تصئیق و سودمندی دانش های ریاضی که ذهن را ورزیده می کند ...»

او در این رساله راجع به اصل پنج اقلیدس بحث کرده است. این اصل را می توان این گونه بیان کرد:

«اگر یک خط دو خطِ دیگر را قطع کند، امتداد آن دو خط در طرفی که جمعِ زوایایِ داخلیِ تولید شده توسطِ خطِ مورب کم‌تر از دو قائمه ‌است به هم می‌رسند.»

پذیرش این گزاره به صورت اصل موضوعه ی اثبات ناپذیر یا پوستولا (Postulate) [IV] برخی از ریاضی دانان را قانع نمی کرده و در صدد اثبات پذیر کردن آن بر می آمده اند.، از جمله خیام که ضمن انتقاد به روش پیشینیان در اثبات اصل پنجم، در فصل اولِ «ما اشکَلَ» از راهی نو در صدد اثبات آن بر می آید، تا بتواند آن را از حالت اصل موضوعه خارج کرده، به صورت یک قضیه هندسی در آورد.

او ابتدا از ریاضی دان های یونانی مثل هرون اسکندرانی و و ایرانی مثل ابوالعباس نیریزی نام می برد، و مدعی می شود که آنان در کوشش خویش برای اثبات این اصل موفق نبوده اند. لیکن او از طریق برهان خلف توانایی اثبات آن را دارد. لیکن خیام هم ناآگاهانه در روش خویش چون گذشتگان به همین اصل باز می گردد. همین است که اصل پنجم در هندسه اقلیدسی به صورت یک اصل موضوعه باقی مانده است.

«در اواخر قرن نوزده بلترامی Beltrami  نشان داد که این اصل اثبات ناپذیر است» (چاوشی)

اما اهمیت کار خیام در این است که با نقد وبررسی اصل پنجم اقلیدس و تئوری خطوط موازی به هندسه های مدرن نااقلیدسی نزدیک شد.

مقالات دیگر «رساله فی شرحِ ما اشکلَ» در تئوری نسبت ها است [V].

گستره ی تاریخی علم در ایران

خیام در پاراگرافی از مقدمه «رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله» می نویسد:

«فانّا قد مُنینا بانقراض اهل العلم الا عِصابهً قلیل العددِ کثیری المِحَنِ هَمُّهُم افتراصُ غَفَلات الزّمان لیَتَفَرَّغوا فی اثنائها الی تحقیق و اتقان علم.

و اکثرُالمُتَشَبِّهینَ بالحکماءِ فی زماننا هذا یلبسون الحق بالباطلِ فلا یتجاوزون حدالتدلیس و الترائی بالمعرفهِ و لا ینفقونَ القدرَ الذی یعرفونه من العلوم الا فی اغراض بدنیه الخسیسه و ان شاهدوا انساناً معنیاً بطلب الحق و ایثارالصدق مجتهداً فی رفض الباطل و الزور ... استحقموهُ و سخِروا منه ....»

«به درستی که دچار نابودی اهل علم شده ایم، مگر بر حسب اتفاق، که قلیلی (اهل علمِ) پر محنت که همت بر یافتن فرصت از غفلت های زمان، گماشته اند تا در اثناء آن به تحقیق و استواری علم بپردازند.

اکثر حکیم نمایان زمان ما بر حق لباس باطل می کنند و و از حدود فریبکاری و خودنمایی به در نمی روند، و به قدری از علوم هم که معرفت دارند انفاق نمی کنند (نمی آموزانند) مگر در اغراض جسمانی پست و اگر انسانی را که معناً به برگزیدن صدق و به راه طلب حق و براندختن باطل و دروغ می رود، مشاهده کنند، احمقش می دانند و  به سخره می گیرندش ...»

(برای سهولت مقایسه کوشش کردم در ترجمه از لغات متن استفاده کنم.)

این کتاب به هنگام شکوفایی علمی خیام (35 سالگی) زمانی نوشته شده که ذهنش درگیر تفکرات علمی و گشودن بغرنجی های ریاضی آن دوران بود و پیشدرآمد کتاب به این معنا رهنمون نمی شود که بساط علم در ایران قرن پنجم کم رونق و چراغ آن رو به خاموشی بوده است. بر عکس، از قرن دوم تا هفتم هجری شعله دانش فروزان بود و ایران زمین مهد دانش و فلسفه و شعر، که سوسوی آن تا میانه های قرن نهم نیز کشید. برای آشنایی مختصر با دانشمندان عالی مقام این دوره ها به پانویس شماره پنج بنگرید. در پانویس شماره 6 از بزرگان دیگرِ پهنه ی ایران زمین نام برده شده است[VI].

گلایه دانشمندان شاخص و یگانه از قدرناشناسی اهل زمانه به سبب ناآگاهی نسبت به عظمت علمی اشان است. خیام به حق دانشوران معاصرش را در قواره خویشتن نمی بیند.

ایران بزرگ مهد علوم زمانه

«سلجوقیان پدیده ای استثنائی هستند، این دودمان ترکمن که سرزمین وسیعی را تحت فرمان داشتند در گسترش زبان، ادب پارسی و فرهنگ ایرانی تقش بسیار برجسته ای ایفا کردند. بی فرهنگی سلاطین بزرگ سلجوقی مانعی بر سر این راه ایجاد نمی کرد .....  سیاستی که سلطان محمود غزنوی پی افکنده بود تأثیر دیرپایی داشت؛ دربار سلجوقی هم پر از علما و نویسندگان ایرانی بود. و بر خلاف معمول در دربار محمود (که زبانی دیوانی عربی بود) مکاتبات به پارسی انجام می گرفت.» (تاریخ ایران کیمبریج، ج 5، ص521)

بلاد خراسان همچون توس و نیشابور مهد فرهنگی بودند. نظامیه ها نیز محصول همین قرن هستند. گرچه اختلاف های فرقه ای و قومی در اوج بود و اصحاب مذاهب به جرح و هدم و تکفیر هم مشغول بودند

ای به خطاها بصیر و جلد ومَلی               نایدت از کار خویش، خود خجلی

نام نهی اهل علم و حکمت را                  رافضی و قرمطی و معتزلی             (ناصر خسرو ۳۹۴۴۸۱ ه‍. ق)

 اما نمی توان گفت که عصر، عصرِ سرکوب دانشمندان بود کما این که بسیاری از آنان همچون خیام تکریم، و به القاب بلند خوانده می شدند.

قرن پنجم قرن شگفتی ها بود. قرنی که تعدادی از ستارگان درخشان علم و فرهنگ ایران زمین را پدید آورد. شاهان سلجوقی علیرغم بیابان نشینی و کمبود دانش و اطلاع، به اهالی فرهنگ و ادب علاقه نشان دادند و دست روزگار نیز فرزندانی مستعد و هوشمند به این سرزمین هدیه کرد.

در ابتدای این قرن بیشتر منابع از یونانی، سریانی، هندی و پهلوی ترجمه شده، کاروان علم از بلندی های اولیه گذر کرده بود و در نیمه راه کشفیات بزرگ ریاضی و نجوم بود. بوزجانی که یکی از آتشفشان های ماه بنام او است (قرن چهارم) و ابوریحان (قرن چهار و پنج) رابطه ها ودستورهای مثلثاتی را به دست آوردند.

خیام که شاهکارش حل معادلات درجه سوم از راه هندسی بود. تنها چند قدم تا کشف رابطه درجه معادله با تعداد ریشه ها فاصله داشت، و از آن جا می توانست از طریق ریشه های موهومی به وجود اعداد مختلط پی برد. گرچه توانست به مقادیر اصم و تعریف کلی عدد حقیقی پی برد. او در نوشتن شرح بر اقلیدس راه را بر کشف هندسه های نااقلیدسی نیز گشود.

 

اکثر دانشمندان ایرانی صاحب نام از نیمة دوم قرن دوم یعنی در حدود یک قرن ونیم بعد از ظهور اسلام پیدا شدند، و تابش دانش در ایران بزرگ تا قرن هفتم فراگیر بود. پس از آن بتدریج تا قرن نهم و دهم (زمان شیخ بهایی) رو به خاموشی رفت. در قرن نهم غیاث الدین جمشید کاشانی (790-840 ق) و نورالدّین عبد الرّحمن جامی (۷۹۳ - ۸۷۱ ق) آخرین ستاره های درخشان علم و ادب آسمان فرهنگ ما بودند. [VII]

 

با توجه به شرح مختصر فوق «خیام» را نمی توان «ختم کننده متفکران» خواند، مگر این که طرز تفکر خاصی را (مثلاً آزاد اندیشی را) از سر سلیقه شخصی و گزینش ارادی و تنها با نگاه به رباعیات (همانگونه که فیتزجرالد و هدایت کردند)، به او نسبت دهیم و به مسند برساخته خویشش برنشانیم[VIII].

رباعی سرا

 برخی پژوهندگان، معیارهایی برای تشخیص اصالت رباعی ها برشمرده اند؛ از جمله محمد مهدی فولادوند (خیام شناسی، 1347)، فروغی (رباعیات حکیم خیام نیشابوری)، برگ نیسی (حکیم عمر خیام و رباعیات) و دشتی (دمی با خیام). آن چه همه متفق القول اند؛ استحکام بیان، سلاست کلام و جزالت ترکیب در رباعی ها است.

به نظر من در شاه نشین یک رباعی خیام، عالمی نشسته که از دریچه منطق ریاضی جهان را می نگرد. انسانی عزلت گزیده که با عیاشی و دم غنیمتی میانه ای ندارد و این ها را فقط برای فراموشی آنی یِ سرشت سوزناک حیات و اندیشه ناجاودانگی و شکنندگی بی منطق هستی به عنوان تسکینی موقت و از سر طنزی تلخ تجویز می کند. دشتی نیز در «دمی با خیام ص 188» می گوید: «در رباعیات باده اصالت ذاتی ندارد.»

خیام آفرینش را بی حکمت نمی داند. رباعی هایی از گونه:

 اسرار ازل را نه تو دانی و نه من،

هست از پس پرده گفتگوی من و تو (که ناموثق است)،

 آنان که محیط فضل و آداب شدند، و

 این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت.

تنها سردرآوردن از راز خلقت را صعب و یا ناممکن می دانند نه این که آن را از اصل بی اساس و از سر تفنن بدانند.

او پیرامون امکان شناخت جهان هم مناقشه ای ندارد. برای اطلاع دقیق تر از آراء او در این زمینه به «رساله فی الکون و التکلیف» و ترجمه ی خطبه الغرّاء ابن سینا نگاه کنید.

دکتر ناجی اصفهانی نیز در مقاله هستی شناسی حکیم عمر خیام (پی نوشت شماره هشت) می گویند: «شناخت جهان امر بدیهی و آشکار است که مجموعه بحث های وی گویای این نظریه می باشد.» (ناجی اصفهانی).

امین رضوی نیز در فصل اندیشه های فلسفی خیام می گوید: «عالم به واسطه روش های متفاوت معرفت شناختی قابل شناخت است» (به فهرست مراجع مراجعه شود).

سرگشتگی خیام در سرچشمه حیات و حکمت خالق نیست بلکه او ناپایداری سوزناک هر چیز زیبا را تاب نمی آورد (بحث مبسوط پیرامون این مقوله و بررسی آراء اسپینوزا، در کتاب «درد جاودانگی، اونا مونو، خرمشاهی» به شیوایی آمده).

محل نزاع، «اندوه فراگیر کیهانی» است که از درد ناجاودانگی آفریده ها در تار و پود روحش خانه کرده است. رهنمود به خوشباشی برای فراموشی رنج  فنا و نامانایی است. بغض و سرخوردگی او؛ از شناخت عمیق و غرق شدگی در سپهر غم آلود هستی است، ورنه نفس عیش و عشرت پوچ و خالی از ارزش است. علی الاصول خوشی و خوشگذرانی جز در خدمت فراموشی، امری خیالی و معدوم الذات است. از اینرو هر رباعی که محض دعوت به عیش بی ذکر سبب باشد ملحق است و وجه خیامی ندارد، چه در خیامی های فیتزجرالد چه در ترانه های هدایت.

در این مبحث برای دسترسی به گوهر و عیار رباعیات و تمییز سَره از ناسره منابعی موشکافنده و نکته بین را پیش رو می گذاریم که در تدقیق و تحقیق عالمانه جای تردید باقی نگذاشته اند. در انتهای بحث توضیح بیشتری در مورد آن ها ارائه خواهم کرد.

تقلیل خیام به رباعیاتش و کوشش در شناخت شخصیت فردی و اجتماعی و علمی او از طریق رباعیات کاری یک بعدی، یک جانبه و بی ثمر است. این تئوری که شعر او شعر اعتراض و عصیان است با این دو واقعیت کاملاً ناسازگار است:

اول این که در زمان حیاتش به شاعری شهره نبوده و رباعیات او بی هیچ تردید ناشناخته بوده اند (برای تفسیر بیشتر به پاورقی شماره 11 در شرح منابع دست اول که از زندگینامه خیام نوشته اند شامل؛ تتمه، زاجره، چهارمقاله، میزان الحکمه مراجعه نمایید)

دوم این که خیام در طول زندگی اش به ندرت سراغ شعر و شاعری می رفته، او در عمر هشتاد ساله اش به گواهی معتبر ترین مآخذ مابین 100 تا 200 رباعی دارد، یعنی سالی چند رباعی.

منطق حکم می کند که او را به چشم دانشمندی تمام وقت (نه شاعری حرفه ای) نگریست که از سر گلایه و دردمندی گهگاه شعری می سروده با مفاهیمی درخشان قائم بر ادبیاتی استوار.

 

بر خلاف صادق هدایت و برخی از اساتید ادبی که به رباعیات بسنده می کنند، برای نورافکنی بر شخصیت و منش خیام باید بیشتر به سراغ رساله ها رفت. استاد جلال الدین همایی در خیامی نامه ص4 می گویند:

«حکیم خیام از جهت هنر شعر و شاعری شاید خیلی بیشتر از آنجه بوده به حق خود رسیده است؛ وی اصلاً شاعر پیشه نبود؛ و شاید خود او هم زیر بار نمی رفت که به شعر و شاعری معروف شود و لیکن سیر تاریخ او را به به هنر شاعری خاصه در فن رباعی گویی چندان شهرت و مرغوبیت داد که تاکنون هیچ شاعر و نویسنده یی به آن مقام و منزلت نرسیده است.

در مقابل هم ازاین جهت مظلوم واقع شد که اولاً مقام علمی او به کلی تحت الشعاع جنبه هنری او قرار گرفت و حق شخصیت علمی اش به شایستگی گزارده نشد؛ شاید این عقوبت لازمه جرم ضَنَّتی (بخل) بود که در تعلیم و افاضه بدو نسبت داده اند.».

فراخنای خیمه گاه خیامی

1- ای صاحب فتوی، ز تو برکارتریم                   با این‌همه مستی، ز تو هشیارتریم

تو خونِ کسان خوری و ما خون رزان         انصاف بده کدام خونخوارتریم

این رباعی در (فروغی)، (دشتی) و حتی ترانه های خیام هدایت وجود ندارد، در حالی که دلبستگی هدایت به این گونه ترانه ها در رهیافت او آشکار است. (در انتهای مطلب راجع به مجموعه رباعیات خیامِ فروغی، و گرد آوری دشتی از رباعیات توضیح خواهم داد).

شعر در تکذیب اهل فتوای (تسنن) صورتی آشکار و صریح دارد. گرچه به دنبال تأکید بر واژگان نیستیم اما ترکیب «با این همه مستی» به یک رباعی خیامانه نمی برازد. به لحاظ معنایی هم خیام کمتر در صدد طعن خام و صریح بر می آید، کلام خطابی طعن آلود، مانند «گر می نخوری طعنه مزن مستان را ...»، در میان رباعیاتِ اصیل، نادر یا در حکمِ واحد است.

2- قومی متفکر اند اندر ره دین               قومی به گمان فتاده در راه یقین

می ترسم از آن که بانگ آید روزی           کای بی خبران راه نه آن است و نه این

استاد جلال همایی در مقدمه ی مبسوط و عالمانه «طربخانه» می گویند:

«این رباعی از شیخ شاه سنجان خوافی[IX] و اصل آن که در تذکره عرفات و مجمع الفصحا آمده چنین است:

جمعی به تشکک اند و قومی به یقین                    هریک به رهی فتاده اندر ره دین

ناگاه منادی ای برآید ز کمین                   کای بی خبران راه نه آن است و نه این»

از نگاه مفهومی نیز «قومی که متفکرند اندر ره دین» در یک رباعی خیامانه بیراه خوانده نمی شوند و بلکه خیام در بسیاری

از رباعیات خود را از همین زمره تلقی می کند.

3- گاوی است در آسمان و نام اش پروین     یک گاو دگر نهفته در زیر زمین

    چشم خردت باز کن از روی یقین           زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین

ظاهر رباعی:

تخفیف عوام الناس به جهت دلخونی و سرخوردگیِ اهل فضل و آزاداندیشان از قبل ایشان است. هدایت نیز چنین تصوری از خیام داشته چنانکه در ترانه ها می گوید:

«خیام از مردم زمانه بیزار بوده. اخلاق، افکار و عادات آن ها را با زخم زبان های تند محکم می کند و به هیچ وجه تلقینات جامعه را نپذیرفته است، از اشعار عربی این کینه و بغض او برای مردمان و بی اعتمادی به آنان به خوبی دیده می شود.».

لیکن گله مندی خیام در مقدمه «جبر و مقابله» نه از مردمان عامی بلکه از حکیم نمایان است.

تنها از یکی از شعرهای عربی شکایت از خلق استنباط می شود:

«رجیت دهراً طویلا فی التماس اخی      یراعی ودادی اذا ذوخله خانا .....»

«عمری در طلب برادری یک دل بودم که چون دیگران بی وفایی کنند پاس دوستی نگه دارد ....» (ترجمه دشتی)

 

این تک رباعی و شعر عربی کفایت نمی کند تا مؤلفه «تحقیر مردمان» را بر ویژگی های خیامی بیافزاییم و رباعیاتی از این دست را در شمار خیام گونه ها [X] فهرست کنیم.

خیام گاه چنین شکوه هایی دارد، اما دلآزردگی خویش را به زبان متین و ملایمِ طبع بیان می کند. آن چه از سلوک اجتماعی خیام می دانیم کم گویی، عزلت جویی و کناره گیری است چنین فردی صدای اعتراض را چنان بلند نمی کند که شمیم دشنام از آن به مشام رسد. نگاه به رباعی های زیر این نکته را بهتر آشکار می کند:

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان            برداشتمی من این فلک را ز میان

از نو فلکی دگر چنان ساختمی               کآزاده به کام دل رسیدی آسان

 

گر کار فلک به عدل سنجیده بدی             احوال فلک جمله پسندیده بدی

ور عدل بدی بکارها در گردون                 کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی

رباعیِ «گاوی است در ...» را استاد همایی مشکوک دانسته و دشتی نیاورده است.

4- اسرار ازل را نه تو دانی و نه من           وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو                     چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من

در جنگ های مورد وثوق ماقبل سده نهم (منابع کهن [XI] ) این رباعی موجود نیست. در (فروغی) و (دشتی) هم نیست. اما به راحتی در دسته بندی خیام گونه ها قرار می گیرد.

این رباعی رنگ اعتراض ندارد، بلکه بیان افسوس است از ناتوانی در رمز گشایی مجهولات عالم. رباعیِ مستندی با همین مضمون در (فروغی) و (دشتی) هست که گواه بر خیام گونه گی رباعی فوق است:

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت        کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت

هر کس سخنی از سر سودا گفتند         زآن روی که هست کس نمی‌داند گفت

5- دریاب که ازروح جدا خواهی رفت    در پرده اسرار فنا خواهی رفت

می نوش ندانی ز کجا آمده‌ای               خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت

در جنگ های مورد وثوق ماقبل سده نهم موجود نیست. در (فروغی) هست و در (دشتی) نیست. به هرحال در دسته بندی خیام گونه ها قرار نمی گیرد و در خیمه گاه خیامی جایی ندارد. همان طور که ذکر شد برای آراء خیام در باب ازل و ابد به مقالات فلسفی او باید نگاه کرد. به لحاظ بیانی نیز این رباعی دچار ضعف تألیف است مانند ناخوانی ردیف آن با واژه جدا و می نوش و خوش باش در مصراع دو که هم معنی هستند.

6- ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌ست         دریاب که هفته دگر خاک شده‌ست

    می نوش و گلی بچین که تا درنگری            گل خاک شده‌ست و سبزه خاشاک شده‌ست

این رباعیِ خیامانه علیرغم انتظار در (منابع کهن) نیست و (دشتی) هم آن را نه جزو رباعیات اصیل و نه جزو خیامانه ها آورده. (در فروغی هست).

به نظر من جایی برای این رباعی زیر خیمه گاه خیامی هست نه به این خاطر که به خوشباشی توصیه می کند، بلکه به این خاطر که حسرتی پوشیده از آن به مشام می رسد. پیام آن خوشگذراندن نیست (می نوش و گلی بچین)، بلکه تأکید آن بر فنا و نیستی و همان حسرت ناجاودانگی و سوز ناماناییِ خیامی است.

7- بر چهره گل نسیم نوروز خوش است               در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است

    از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست        خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

در (منابع کهن) نیست و (دشتی) هم آن را نیاورده، گرچه شوری دارد و معنایی. «خیامِ نوعی و زمان گستر» ما که در خیام گونه ها بروز می یابد، تنعم از دامن طبیعت را برای فراموشی دیروز و امروز توصیه نمی کند، او بر سرشت تراژیک «هستنِ ناماندنی» Ephemeral Existence بغض می گیرد و خشم می آورد، پس هر اسباب فراموشی همچون می و صحرا و دیبا و دلآرا را به چشم تسکینی موقت می نگرد. در زوایای پنهان این رباعی چنین معنایی نهفته نیست.

8- ما لعبتکانیم و فلک لعبت‌باز            از روی حقیقتی نه از روی مجاز

    یک چند دراین بساط بازی کردیم     رفتیم به صندوق عدم یک یک باز

جزو رباعیات دخیل و بی سند است. در (منابع کهن) نیست و نسخه های (دشتی) و (فروغی) آن را ندارند. و در میان خیام واره ها نیز جایگاهی نمی یابد. لحن بیان، جواز ورود به خیمه گاه خیامی را نمی دهد.

کاربرد «لعبتکان»، «از روی حقیقتی» نشانه های ضعف بیان هستند. گذشته از لغزش های لفظی، رباعی حرفی برای گفتن ندارد؛ مگر این گزاره که ما بی اختیارِ خود می آییم و می رویم.

9- می نوش که عمر جاودانی اینست         خود حاصلت از دور جوانی اینست

    هنگام گل و باده و یاران سرمست         خوش باش دمی که زندگانی اینست

 

    من بی می ناب زیستن نتوانم                بی باده کشید بارتن نتوانم

    من بنده آن دمم که ساقی گوید             یک جام دگر بگیر و من نتوانم

در (منابع کهن) و در (دشتی) نیست. علاوه بر این در مکتب خیام صِرف دعوت به خوشی جایگاهی ندارد و سبب تخفیف عیار شعر است. توصیه خیامی خوش باشی برای فرار از درد ناجاودانگی است، ورنه توصیه به عشرت و خوش گذرانی، همخانه ای برازنده در خیمه گاه خیامی نیست.

هر دو رباعی گرم و پر جنب و جوش اند اما عاری از منطق خیامی.

10- رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین            نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین

      نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین        اندر دو جهان کرا بود زهره این

به تصریح استاد همایی در مقدمه مبسوط «طربخانه» شیخ سنجان خوافی این شعر را برای قطب الدین حیدر (از عارفان قرن ششم و هفتم، سرسلسله طریقت حیدریه و صاحب مزار در تربت حیدریه، ساخته است.). همچنین جزو رباعیات مولانا هم آمده است. صبغه عرفانی آن آشکار و پیداست در وصف «پیری یا مرادی» سروده شده و به هیچ ترفند در سلک رباعیات خیامی منسلک نمی شود.

خیام و مولوی

مولانا از زبان موسی (ع) می گوید:

نقش کژ مژ دیدم اندر آب و گل        چون ملایک اعتراضی کرد دل

که چه مقصود است نقشی ساختن      و اندر او تخم فساد انداختن

آتش ظلم و فساد افروختن               مسجد و سجده کنان را سوختن

وموسی خود پاسخ می دهد:

من یقین دانم که عین حکمت است      لیک مقصودم عیان و رؤیت است

چون گرانی ها اساس راحت است       تلخ ها هم پیشوای نعمت است

مولوی این گونه پرسش های گزنده را بی پاسخ نمی گذارد، زیرا مرد «رؤیت» است و بینش و معرفت. او بازتاب های قوی تری نسبت به غزل آمده در زیر در چنته ی پاسخ خویش دارد:

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد        گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

برای من مگری و مگو دریغ دریغ             به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد

کدام دانه فرورفت در زمین که نرست         چرا به دانه انسانت این گمان باشد

برهان این بیت خفیف است و استاد شفیعی کدکنی در کتاب گزیده «غزلیات شمس تبریز» می گویند: «در انتساب این غزل به مولانا جای تردید است و به احنمال قوی این غزل سروده شرف الدین عبدالله زکی، یکی از معاصران مولانا است.»

 

خیام:   این کوزه گر دهر چنین جام لطیف           می سازد و باز بر زمین می زندش؟     (فروغی، دشتی)

مولانا:  نر و ماده نقش کردی جانفزا                  وآن گهان ویران کنی این را چرا

 

        گفت موسی ای خداوند حساب               نقش کردی، باز چون کردی خراب

        نر و ماده نقش کردی جــانفزا                 وآن گهان ویران کنی این را چــرا

       گفت حق دانم که این پرسش تورا             نیست از انکار و غفلت وز هوا

       لیک می خواهی که در افعال ما                 باز جویی حکمت و سر بقـــا

       تا از آن واقف کنی مر عام را                    پخته گردانی بدین هر خـام را

       قاصدا سایل شدی در کاشفی                   بر عوام، ار چه که تو زان واقفی

       زآنک نیم علم آمد این سؤال                    هر برونی را نباشد آن مجـــال

       هم سؤال از علم خیزد هم جواب              همچنان که خار و گل ازخاک وآب

       هم ضلال از علم خیزد هم هدی               همچنان که تلخ و شیرین از ندا

ندا به معنای صحبت و برونی به معنای غیر و بیرونی است. «همچنان که خارو گل ازخاک وآب» یعنی سؤال مثل خار نیش میزند و جواب چون گُل از آب می روید.

راه های وقوف بر زندگی نامه خیام

در پیش درآمد چاپ های رباعیات و در اینترنت و گوشه و کنار، زندگی نامه هایی اغلب بی مایه و آغشته به کذب و اغراق یافت می شوند. این درشت نمایی ها که خالی از جذابیت هم نیست، گاه نویسندگان درست پندار را نیز لغزانیده.

منابع دست اول و معتبری که شرحی از حیات خیام دارند و فهرست آن ها در پی نوشت شماره هفت آمده[XII] به لحاظ تعداد محدود، و مجمل و کوتاه هستند. به گواهی این شروح مختصر، خیام در طول حیاتش معزز بوده و حرمت او خدشه دار نشده است. گرچه از پس حیاتش کسانی مانند عطار، نجم دایه، قِفطی، و شمس تبریزی به او طعن زده اند. حتی قفطی نیز از او با پیشاوند های «امام خراسان و علامه دوران» یاد می کند.

مراجع

هریک از کتب و مقالاتی که به عنوان مدرک از آن ها یاد کرده ام؛ با استناد به ده ها کتاب و سند دیگر نگاشته شده اند که شامل مآخذ اولیه (پیش از از قرن نهم هجری) و تحقیقات جدید است.

تنها چهار کتاب مرجع را این جا معرفی می کنم، بقیه در پی نویس آمده اند[XIII]:

1- دمی با خیام، علی دشتی، 1344 ارجا ع در متن با نام (دشتی)

دشتی یکی از مطمئن ترین اتنخاب ها را با وسواس کامل انجام داده است. ابتدا 16 رباعی از کهن ترین منابع موثق (مرصاد، مونس، جهانگشا، تاریخ گزیده) تحت نام رباعیات کلید اتنخاب کرده و با توجه به سبک و سیاق آن ها 12 رباعی از نزهت بر آن ها افزوده و به عدد 28 رسیده، سپس از نسخ موجود در مجلس شورا چهار رباعی هماهنگ با آن ها برگزیده و به 32 رسیده. در نهایت ظرائفی را که در «دمی با خیام ذکر کرده» به کار گرفته و رباعیات منتخب خویش را به 81 برکشانده است. من منتخب دشتی را مرجع اصلی خود گرفته ام.

2- رباعیات حکیم خیام نیشابوری با مقدمه و حواشی، محمدعلی فروغی، قاسم غنی، 178 رباعی، (فروغی)

3- حکیم عمر خیام و رباعیات، کاظم برگ نیسی، فکر روز، 1386 ارجاع در متن با نام (برگ نیسی)

4- The wine of wisdom,the life, poetry and philosophy of Omar Khayam, Mehdi Amin Razavi

تألیف، مهدی امین رضوی، که با نام « صهبای خرد» توسط مجدالدین کیوانی ترجمه شده. ارجاع در متن: (رضوی)



[I] «به نظر بنده خیام معروف‌ترین ایرانی در آمریکا و اروپاست. اگر بخواهیم دو نفر ایرانی را نام ببریم یکی خیام و دیگری کوروش است. مردم غرب با نام خیام بسیار آشنا هستند و این مرهون فریتزجرالد انگلیسی است که با عطار و حافظ و سعدی و فردوسی آشنا بود. ترجمه بسیار زیبا و شاعرانه‌اش از خیام در سال ۱۸۵۹ چاپ شد. چاپ‌های اول در ابتدا خریدار نداشت ولی بعد پرفروش‌ترین کتاب دوران شد.»  پروفسور فضل‌الله رضا (متولد 1295 ش، دکترای مهندسی برق، استاد دانشگاه، پژوهشگر ادبی)

[II] همچنین توسط جعفر آقایانی چاوشی، تصحیح و در نشریه فرهنگ بهار - زمستان 1378 به چاپ رسیده

[III] در این جا توضیح مختصری راجع به نام هایی که ذکرشان گذشت می دهم:

- ظهیرالدین ابوالحسن بیهقی

معروف به ابن فُندَق عالم لغت، حکمت، و تاریخ. مهمترین اثر او کتاب پارسی «تاریخ بیهق» در تاریخ و جغرافیای ناحیه بیهق و ذکر رجال علم و ادب آن سامان و اطلاعات تاریخی است (با ابوالفضل بیهقی مؤلف مشهور تاریخ بیهقی متفاوت است). او دیداری با «حکیم عمر خیام» داشت که شرح آن را در کتاب «تتمه صوان الحکمة» آورده است.

- عبدالرحمن خازنی

مؤلف میزان الحکمه مهمترین کتابی که در دوره ی علوم اسلامی در فیزیک و مکانیک نوشته شده است (جورج سارتون محقق تاریخ علم). ترازوی دقیق برای سنجش جرم مخصوص از اختراعات او است. همان طور که گفته شد زیجی تألیف کرد که به ‌افتخار سنجر بن ملکشاه آن را زیج سنجری نامید.

بیهقی در تتمه راجع به او می گوید:

«کان غلاماً محبوباً رومیاً لِعلی الخازن المروزی، وحصل علوم الهندسة وکمل فیها، والمعقولات ما وافقت طبعه مع جهده فی تحصیلها، وهو الذی صنف الزیج المعنون بالمعتبر السنجری وجمیع ما فیه من الأوساط والتعدیلات، فیه بحث فی تقویم عطارد خصوصاً فی حال رجوعه فإنه موفق الرویة والإمتحان (کذا) وکان نقی الجیب عن الأطماع الخسیسة، بعث السلطان الأعظم سنجر إلیه ألف دینار على ید الأمیر الإمام شافع الطبیب فرده وقال: لا أحتاج إلیها، وبقی لی عشرة دنانیر، ویکفینی کل سنة ثلاثة دنانیر، ولیس معی فی تلک الدار إلا سنور.

وکان عبد الرحمن یأکل اللحم فی کل أسبوع ثلاث مرات ویتغذى کل یوم بجردقین. وبعثت إلیه زوجة الأمیر لاحی آخور بک الکبیر ألف دینار فردها أیضاً.»

«او غلامی بود متعلق به علی خازنی مروزی، و علوم هندسه را تحصیل کرد و درآن به کمال رسید و علوم معقولی که طبع او بر آن آگاه بود که بر تحصیلشان جهد تواند کرد. و هم اوست که زیج شناخته شده به نام زیج معتبر سنجری را تصنیف کرد..... و وقتی سلطان سنجر هزار دینار بر او  فرستاد گفت به آن نیازی ندارم.»

[IV] اصل موضوعه اصل غیر قابل اثبات اما واضحی است که به قول قدما بیان آن موجب قبول آن می شود.

[V] توضیحات این مبحث:

1. رساله جبر و مقابله خیام عربی است، زیرا در قرون دوم تا نهم هـ ق که دوران شکوفایی و رونق علوم اسلامی- ایرانی بود دانشمندان بلاد با یکدیگر مربوط بودند و از آثار و مقالات هم استفاده می کردند. پس لازم بود زبان بین المللی آن روز جهان اسلام برای مبادلات علمی و فلسفی به کار گرفته شود.

ترجمه های «رساله جبر و مقابله»:

- فرانتس وپکه Franz Wöpcke آلمانی، ریاضی دان و پژوهشگر تاریخ علم ترجمه ای از این رساله همراه با شرحی عالمانه به زبان فرانسه در 1851 (تقریباً همزمان با رباعیات خیام فیتزجرالد) منتشر کرد.
وپکه بیشتر عمر کوتاه خود را به پژوهش در ریاضیات اسلامی گذراند.

«بسیاری از دستاوردهای دانشمندانی چون کرجی و غیاث الدین جمشید کاشانی و خیام به واسطه ی تحقیقات وپکه شناخته شده اند.» (مصاحب)

- ترجمه انگلیسی کثیر (1931)

Kasir, D.S. The Algebra of Omar Khayyam

- ترجمه روسی روزنفلد و مشکویچ (1961)

- ترجمه فارسی شادروان دکتر غلامحسین مصاحب (1339)

 

2. اقلیدس اسکندرانی (پدر علم هندسه ) ، دانش ریاضی یونان قدیم را در کتاب «اصول هندسه» به صورتی علمی و آموزشی مدون کرد. مهمترین آثار او «اصول Elements» و «معطیات یا داده ها  Data» هستند.

 

3. نظر مصاحب: «خیام در سه زمینه جبر، خطوط موازی و نظریه نسبت ها و اعداد به قلمرو ریاضیات جدید نزدیک شد.»

[VI] بزرگان دیگری از قرن پنجم:

ابوالحسن بهمنیار، شاگرد معروف ابوعلی سینا (فلسفه ، طبیعیات ، موسیقی)

اسدی توسی (390- 465)  (صاحب گشتاسب نامه). فخرالدین اسعد گرگانی (400- 450) (مؤلف ویس و رامین). ابوریحان (۳۶۲ 440) (زبان شناس، هند شناس، متفکر).  عبدالرحمن خازنی، قرن پنجم و ششم (فیزیک دان، منجم). ناصر خسرو (شاعر، جغرافی دان، داعی و حجت اسماعیلیان)

قرن های ششم و هفتم و هشتم:

ابوالمجد محمدبن ابی حکم (پزشک).  قطب‌الدین شیرازی (علوم طبیعی، پزشکی).   شرف‌الدین توسی (ریاضی‌دان، ستاره‌شناس).  محی الدین مغربی (اخترشناس و همکار خواجه نصیرالدین طوسی در رصدخانه مراغه). صفی‌الدین اُرمَوی، اهل ارومیه (استاد بزرگ موسیقی).   نظام الدین حسن نیشابوری (ریاضیدان، ستاره‌شناس).

نصیرالدین طوسی، استادالبشر (ریاضی دان، ستاره‌شناس و فیلسوف سده هفتم. رصدخانه مراغه را ساخت و در کنار آن کتابخانه‌ای با نزدیک به چهل هزار جلد کتاب و با پرورش شاگردانی (همچون قطب الدین شیرازی) عامل انتقال تمدن و دانش‌های ایران پیش از مغول به آیندگان شد. در قرن ۱۶ میلادی کتاب‌های مثلثات او به زبان فرانسه ترجمه گردید.

قرن نهم:

عبدالقادر مراغه‌ای (نظریه پرداز موسیقی). معین‌الدین زرکوب شیرازی (جغرافی دان)

غیاث الدین جمشید کاشانی، ریاضی دان و اخترشناس. برخی از کارهای غیاث الدین:

ابداع و ترویج کسرهای اعشاری. محاسبه عدد پی تا شانزده رقم اعشار، به نحوی که تا صدوپنجاه سال بعد کسی نتوانست آن را گسترش دهد. اختراع ابزار اخترشناسی دقیق به نام «طَبَق المناطق» برای محاسبه طول ستارگان که کتاب نزهة الحدایق در شرح آن است. آثار:  مفتاح الحساب، رساله محیطیه، ...

[VII] در این دوران اروپا به شدت درگیر جنگ های صلیبی بود.

بحث های مَدرَسی (Scholastical) مانند واقعیت یا صوری بودن کائنات رواج داشت.

ترجمه کتاب های علمی عربی به زبان های غربی آغاز شده بود. و خرد عقلی و علم تجربی برای گشودن روزنی در محافل درسی تلاش می کردند.

در چین نهضت علمی وجود داشت؛ شرح سین هوا راجع به حروف چاپی و روش استفاده از عقربه مغاطیسی مربوط به این دوران است.

[VIII] این عبارت در تعریض به گفته یکی از «خیام شناسان» که او را «خاتم المتفکرین» خوانده بود، نوشته شده.

[IX] خواجه رکن الدین محمود خوافی سنجانی ملقب به شاه سنجان از بزرگان مشایخ عرفا و شعرای قرن ششم، از اهالی قصبه سنجان از توابع خواف بود. مزار شاه سنجان امروز در خراسان در نزدیکی های تربت حیدریه مشهور، و زیارتگاه عمومی است.

[X] ترکیب های «خیامانه»، «خیام گونه»، و «خیام واره»، «Kayyamian» جایگزین هم به کار رفته اند.

[XI] برخی از جُنگ های ماقبل سده نهم (منابع کهن) بیش از پنج رباعی از خیام دارند:

نزهت المجالس، جمال الدین خلیل شروانی، 650 ه ق، (31 رباعی)

مونس الاحرار فی دقائق الاشعار، محمدابن بدر جاجرمی، 740 ه ق، (13 رباعی)

مجموعه اشعار و مراسلات، 742 ه ق، 33 رباعی از خیام (جنگ کهنی که در کتابخانه لالا اسماعیل ترکیه نگهداری می شود و مشتمل بر اشعار و رسالات فارسی است که چند کاتب آن را در مصر کتابت کرده اند. رباعیات آن اغلب سخیف است).

سندبادنامه، ظهیری سمرقندی، 580 ه ق، (5 رباعی)

مجموعه رائف، محمد بن ابوبکربن حسین، 690 ق. (9رباعی)

مجموعه نظم و نثر، سدید بن احمد، 750 ق (11 رباعی)

جنگ اشعار، سده هشتم ق (6رباعی)

برای شرح و تفصیل بیشتر مراجعه کنید به: «رباعیات خیام در منابع کهن، سید علی میرافضلی، مرکز نشر دانشگاهی»

[XII] منابع دست اول و معتبری که شرحی از حیات خیام دارند:

1.      تتمهُ صِوانِ الحکمه، ظهیرالدین ابوالحسن بیهقی، 556 ق، خیام را با القاب «الدستورُ الفَیلَسوفُ حجه الحق عمرُبنُ الابراهیمِ الخیام» خوانده و به شاعری او اشاره ای نکرده. «دره الاخبار و لمعه الانوار» ترجمه فارسی تتمه صوان الحکمه است.

2.      چهار مقاله، نظامی عروضی سمرقندی (550 ق)، پارسی، بدون اشاره به شاعری او

3.      رساله الزاجرهُ للصغارِ عن معارضه الکبار، زمخشری (516)، در جایی می گوید: «خیام با سران معتزله دوستی داشه (اهل اعتزال بیش از سایر نحله ها به خردگرایی نزدیک اند.) ، با اندیشه ها و آثار ابوالعلاء آشنا بود و قصیده ای از او را از بر داشت.»

4.      میزان الحکمه ی خازنی

5.      الکامل فی التاریخ، عزالدین بن اثیر، 628 ق، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی

 

منابع درجه دو نیز هستند که اقوال آن ها اغلب تکرار منابع اصلی است یا قول های ناموثق مانند:

1- تاریخ کبیر جعفری 2- جامع التواریخ خواجه رشیدالدین فضل الله 3- دیباچه طربخانه یاراحمد رشیدی تبریزی 5- منشآت خاقانی 6- آثار البلاد و اخبار العباد، زکریا بن محمود قزوینی که داستان درس خواندن یکی از علما (بدون ذکر نام غزالی) نزد خیام را آورده 7- مقالات شمس داستان درس خواندن غزالی نزد خیام را آورده. 8- الهی نامه عطار (کنون چون گشت جهل خود عیانش    عَرَق می ریزد ازتشویر جانش)

[XIII]

1- «خیامی یا خیام»، محمد محیط طباطبائی، چاپ جدید1370 ، ارجاع در متن با نام (محیط طباطبایی)

2- «خیام به عنوان عالم جبر» و «تئوری مقدماتی اعداد»، غلامحسین مصاحب، (مصاحب)

3- خیامی نامه، جلال الدین همایی (همایی)

مقاله های مرجع:

1-  هستی شناسی حکیم عمر خیام، دکتر حامد ناجی اصفهانی، مجله فرهنگ، 1380    (ناجی اصفهانی)

2- «خیام نظریه پرداز معادلات درجه سوم» و «سیری در افکار علمی و فلسفی حکیم عمرخیام نیشابوری»، جعفر آقایانی چاوشی  (چاوشی)

3- جبر و مقابله خیام، غلامجسین مصاحب، نشریه ایران امروز، آذر و دی 1320

4- Nasr S.H, The poet Scientist as a philosopher (نصر)

  • مصطفی همت آبادی