Persian Literature_Hemmat

مقاله های تحقیقی ادبی

Persian Literature_Hemmat

مقاله های تحقیقی ادبی

۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نگاهی به ثبت جهانی مثنوی

با مشارکت ایران، ترکیه، افغانستان

مصطفی همت آبادی

 

گه ترکم و گه هندو گه رومی و گه زنگی

از نقش تو است ای جان اقرارم و انکارم

 

ای عشق هزار نام خوش جام     فرهنگ ده هزار فرهنگ.

بی‌صورت با هزار صورت         صورت دِهِ ترک و رومی و زنگ.

 

اعتراض به ثبت جهانی نسخ مثنوی

طبق گزارش خبرگزاری های افغان:

داکتر سیدحسن حسینی پروفیسور فلسفۀ اسلامی و غرب در پوهنتون (دانشگاه) کاتولیک واشنگتن می گوید: «ایران خود را به نحوی پرچم دار زبان فارسی تلقی می کند لذا به خود این حق را داده است تا امروز دعوا کند که مثنوی مولوی به حیث میراث فرهنگی مشترک ایران و ترکیه در یونسکو ثبت شود. باوجودی که ایران در زمینۀ مولانا کار های بی شمار فرهنگی انجام داده و اگر مولوی در ترکیه هم دفن است، نمی توان فرزند خاک و بوم افغانستان را اجازه داد به نام دیگری ثبت شود. نمی توان سهل انگاری حکومت های افغانستان را در رشد و بارور سازی میراث های فرهنگی زبان دری نادیده گرفت. کجا ما تلاش کرده ایم مثنوی را به نسل جوان مان تدریس کنیم، توضیح دهیم یا اینکه برای مدغم ساختن ابیات مولانا با روح مان صنف های مولوی خوانی و یا مولوی شناسی را برگزار کرده ایم.»

ارگ ریاست جمهوری و وزارت خارجۀ افغانستان در رابطه واکنش نشان داده است. صلاح الدین ربانی، وزیرخارجۀ افغانستان در صحبتی که با همتای ترکی اش در انقره داشت در این مورد وضاحت خواسته است.

وزارت خارجه می گوید که وزیرخارجۀ ترکیه در زمینه ابراز بی خبری کرده اما به مراجع مربوط وظیفه داده تا در مورد تحقیق کنند.

 

عطا محمد نور، سرپرست ولایت بلخ در شمال افغانستان هم یک نامه رسمی به محمود صیقل، سفیر و نماینده دایمی افغانستان در سازمان ملل نوشته و از او خواسته است درباره «اقدام انحصارگرایانه کشورهای ترکیه و ایران» به مسئولان سازمان یونسکو اعتراض کند.

محل نزاع

فرهاد نظری، رئیس دبیرخانه کمیته ملی حافظه جهانی در واکنش به اعتراض افغانستان به ترکیه و ایران گفته است: « ما نمی‌خواهیم مولوی را ثبت کنیم، می‌خواهیم مثنوی را ثبت کنیم. اگر افغانستان هم نسخه‌ای قدیمی دارای شرایط حافظه‌ جهانی داشته باشد، ما از مشارکت این کشور در ثبت جهانی مثنوی استقبال می‌کنیم.»

 

فهرست های ثبت یونسکو عبارتند از: ثبت در فهرست میراث فرهنگی (مثل تخت جمشید)، ثبت در فهرست میراث طبیعی (مثل کویر لوت)، ثبت در فهرست میراث معنوی (مثل نوروز).

همچنین برنامه ثبت در حافظه جهانی وجود دارد[1] که هدف آن مراقبت از آثار مکتوب و هنری و مجموعه هاست.

 

نسخ مثنوی که فعلاً برای درج در فهرست حافظه جهانی در نظرگرفته شده عبارتند از نسخه موزه مولانا در قونیه  به تاریخ ۶۷۷ هـ. . ق و نسخه کتابخانه آیت الله مرعشی به تاریخ ۸۱۸  هـ. . ق. در برنامه حافظه جهانی، بیوگرافی پدیدآورنده اثر (در این مورد مولانا) جایی ندارد[2]، فقط کشور دارنده نسخه موظف می شود آن را به بهترین وجه نگه داری و در اختیار پژوهندگان قرار داهد. حال ممکن است نسخه ای از آثار ایرانی که در محل دیگری موجود است به ثبت حافظه جهانی برسد.

آن چه از اشعار خود مولانا بر می آید همدلی و جدال با تعصب است. ایرانی ها، افغان ها، ترک ها و تاجیک ها

به دلایل تاریخی توان بهتری در درک میراث فرهنگی و ادبی مولانا دارند:

همزبانی خویشی و پیوندی است          مرد با نامحرمان چون بندی است

ای بسا هندو و ترک همزبان                 ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگر است           همدلی از همزبانی بهتر است

غیرنطق و غیر ایما و سجل                   صد هزاران ترجمان خیزد ز دل

اسناد ملی

رضا صالحی امیری مشاور رئیس جمهور و رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران گفت: «با ترکیه توافق کرده‌ایم که مثنوی مولوی را به صورت مشترک ثبت کنیم.»[3]

صالحی امیری در بخش دیگری گفت: اسناد ملی ایران یکی از بزرگترین و غنی ترین گنجینه های منابع آرشیوی در کشور و جهان است. حدود ۲۰۰ میلیون برگ سند ارزشمند که در ۷۰۰ سال گذشته تولید شده است، در مخازن آرشیو ملی نگه داری می شود و ما مجدانه وظیفه خودمان می دانیم که آنها را در دسترس تمامی پژوهشگران داخلی و خارجی قرار دهیم.

مطابق قانون، سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران وظیفه دارد تمامی اسناد کشور را گردآوری و نسبت به دیجیتال سازی آنها برای دسترسی عموم مردم اقدام کند. اسناد ملی در تحولاتی که در مسیر ۷۰۰ ساله خود طی کرده اند، همچنان آینه ای برای تداوم حیات فرهنگی کشور به شمار می رود.

هم اکنون اسناد اداری صفویه، اسناد نقشه‌های خلیج فارس در دوره های صفویه و ..... در برنامه حافظه جهانی یونسکو به ثبت رسیده اند. همچنین ۹ اثر خطی از ایران در برنامه حافظه جهانی یونسکو به ثبت رسیده و با ترکیه برای ثبت مشترک «مثنوی معنوی» اثر مولانا در این برنامه جهانی به توافق رسیدیم.

وی با بیان اینکه ۴۳ اثر از ایران  هم اکنون در نوبت ثبت در برنامه حافظه جهانی یونسکو است، گفت: ایران از حیث فعالیت در این برنامه، رتبه هفتم را در جهان دارد[4].

در حال حاضر در صدد ارسال پرونده های؛ نقشه های فرش ایرانی و جوامع التواریخ رشیدالدین وطواط به یونسکو هستیم.

یکی از دغدغه های ما حفظ گنجینه تمدنی در منطقه است و ما مذاکراتی را برای اعزام هیات های کارشناسی به عراق و سوریه جهت حفاظت و حراست بیشتر از این آثار داشته ایم.

در حال حاضر ۵ درصد اسنادمان را دیجیتال کرده ایم و هر ثانیه یک برگ سند را اسکن می کنیم.

 

اسناد ارزشمند زیادی در منازل مردم نگه داری می شود؛ عمر مفید این اسناد چنانچه کماکان نزد مردم باشد، بیشتر از ۵۰ سال نخواهد بود. در صورت اهدا یا فروش از سوی آنها، به نام خودشان ثبت و به صورت استاندارد نگه داری می کنیم.

 

دو میلیون سند و نسخه خطی متعلق به حوزه تمدنی ایران، در دنیا وجود دارد که بر اساس تخمین ما یک میلیون نسخه در شبه قاره هند، ۵۰۰ هزار نسخه در آسیای میانه و قفقاز و ۵۰۰ هزار نسخه هم نزد مردم نگه داری می شود. البته تمام نسخ خطی در این کشورها متعلق به خود آن کشورها است و خروج آنها از کشورها غیرقانونی است و تنها کاری که ما می توانیم کنیم این است که زمینه تبادل نسخه های خطی را با آنها فراهم کنیم.

 

تاکنون ۳۲۰ هزار جلد از نسخه های خطی در ایران فهرست نویسی و در قالب ۴۵ جلد با عنوان اختصاری «فنخا» منتشر شده است.

ما یک نسخه زیبا و نگارگری شده ای از مثنوی داریم، اما قدیمی ترین نسخه این اثر در اختیار ترکیه است، خود یونسکو به ما توصیه کرد که به صورت مشترک با ترکیه وارد عمل شویم.

 

امیرخانی معاون کتابخانه ملی نیز گفت: به تازگی از چین و در منطقه ای در جنوب شرق این کشور، مجموعه ای بسیار ناشناخته از نسخه های خطی به زبان فارسی که تعدادشان ۱۸۰ نسخه بود، شناسایی و با تلاش فراوان از آن ها تصویربرداری شد که تصاویر دیجیتال آن ها هم اکنون در سایت اسناد و کتابخانه ملی ایران بارگذاری شده است.

قدیمی ترین نسخه ای که در کتابخانه ملی ایران نگهداری می شود، مربوط به ۱۰۱۴ سال قبل است و کتابی است با عنوان «هفت رساله» که یک اثر جُنگ ‌مانند است، از خریداری ۸۳۵ جلد نسخه خطی و دریافت ۹۳ جلد نسخه خطی اهدایی در سال گذشته سخن گفت و ادامه داد: امسال فهرست‌نویسی ۳۹ هزار و ۵۹۶ اثر در حوزه مرقعات و نمونه های خوشنویسی را که دریافت کرده ایم، آغاز کردیم.

قدیمی ترین سند مکتوب در آرشیو ملی ایران مربوط به نیمه دوم قرن هشتم هجری است که در واقع یک سند مالی است مربوط به اواخر دوره مغول و دوران حکمرانی ابوسعید ایلخانی که در آن دارنده سند، تاکید کرده یک ملک خود را به ملک دولتی واگذار کرده است.

صلح یا نزاع

گذشته از مثنوی، ثبتِ چوگان، قهوه‌خانه، نان لواش، موسیقیِ عاشیقلار، تار، بادگیر، ..... نیز تنش‌هایی بین ایران و جمهوری آذربایجان، ارمنستان، ترکیه و امارات متحده عربی به وجود آورد.

شگفتا عوامل انسجام و یگانگی به انگیزه های گسست و نزاع تبدیل شده اند.

از قرن چهارم به مدت 9 قرن عربی زبان علم و فلسفه و پارسی زبان دیوانی و اداری، و ادب و هنر و فرهنگ بود و در ایران بزرگ، هند، و عثمانی به شدت رواج داشت و شاعران بزرگ مانند فریدالدین عطار، جلال‌الدین رومی و سعدی مرجع اهل فضل و هنر بودند.

«ایران که در گیر و دار حمله مغول و تشکیل و ادامه دولت ایلخانی بزرگترین ضربات سیاسی و اجتماعی را تحمل کرده بود، بر اثر عوامل مساعدی که برایش پیش آمده بود به پیروزی‌های بزرگ در زمینه رواج و انتشار زبان، نثر و نظم پارسی نایل گردید و زمینه را برای تأسیس یک فرمانروایی وسیع ادبی و فرهنگی در چند قرن برای خود فراهم کرد»[5]

وجود مزارهای رودکی در تاجیکستان و مولانا در ترکیه، عربی بودن بیشتر آثار ابن سینا، حضور کثیری از هنرمندان ایرانی در دربار گورکانان هند، .... آیا بایستی مایه نفاق بین ملت ها یا همبستگی باشد؟

نگاه فرهیختگی

رفعت یالچین بالاطه، فارغ التحصیل ادبیات فارسی و استاد بازنشسته دانشکده ادبیات دانشگاه اژه ازمیر:

«زبان فارسی در دوره ای طولانی زبان رسمی دربار سلاطین عثمانی بوده است. دیداری کوتاه و گذرا از موزه های ترکیه و حتی گذری بر مناطق قدیمی و آثار تاریخی شهرهای این کشور که مملو از خط و زبان فارسی است، نشان می دهد که این زبان تا چه پایه در این کشور متداول بوده است.

ما به این زبان نیاز داریم چون بسیاری از نسخ قدیمی ما به این خط و زبان است. تقریبا در ده دانشگاه دولتی این رشته تاسیس شده است و خود من هم از دانشکده ادبیات فارسی فارغ التحصیل شدم. ما برای مناسبات اقتصادی و تجاری مان هم به این زبان احتیاج داریم.»

رفیع جنید شاعر و نویسنده افغان:

«زبان فارسی، این سیاره زبان‏ها، زنده است. در افغانستان یا ایران یا تاجیکستان یا هر جای دیگر، مردم هنوز با آن نفس می‏کشند و هستی را با آن بیان می‏کنند و با آن می‏اندیشند. هنوز هم فارسی زبانان می‏توانند به اتکای گذشته باشکوهِ زبانی خود در میان زبان‏های دیگر گردن فرازی کنند؛ چرا که زبان ‏شان میراثی معنوی برای همه انسانهاست.»

در کتاب «محمدامین ریاحی، زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، 1369» آمده:

 «سرگذشت پرفراز و نشیب زبان و فرهنگ ایرانی، در هر دیار جدا جدا باید به دقت مورد بررسی و شناخت قرار گیرد. حاصل کار از یک طرف رشته های دوستی و پیوند معنوی میان ما و همسایگان ما را استواری بیشتر خواهد بخشید. از طرف دیگر چهره فرهنگ جهانگیر دیرسال ایران، این پیر سرفراز قرون و اعصار را تابناک‌تر خواهد کرد. گوهرهای گمشده‌ای به بازار خواهد آمد که تحقیق در آنها و بهره جویی از آنها زبان و فرهنگ ما را غنی‌تر خواهد کرد و بر جلوه و جمال آن خواهد افزود. متون چندصد ساله چاپ نشده ای از مولویه و نوشته ها و سروده های فراموش شده دیگری که به صورت نسخ نادر خطی در گوشه کتابخانه ها انتظار می‌کشند تا به همت پژوهندگان زندگی از سر گیرند و جای شایسته خود را در مجموعه ادب فارسی بازیابند، از این شمارند.»

پادشاهان عثمانی و زبان فارسی

عثمان اول اغازگر خلافت عثمانی زبان فارسی یاد گرفت و آن را گسترش داد.

سلطان محمد ثانی یا فاتح( 855-886 هـ ق) به گسترش زبان عربی و فارسی و یونانی در کنار زبان مادری اهتمام ورزید.

سلطان سلیم اول (918-926هـ ق) به فارسی می سرود و «سلیمی» تخلص می کرد:

در عاشقی دودیده من چون گریســــــتند          خوبان خجل شدند و همه خون گریستند

از غم بسوختند چو دیدند حـــــــال من                     آنان که بر ملامت مجنون گریستند

در فکرم ای سلیمی که چون گشت حالشان          آنان که دور از آن لب میگون گریستند

همچنین سلطان سلیمان اول یا سلیمان قانونی (936 974) به دو زبان فارسی و ترکی شعر می سرود و محبی تخلص می کرد:

او بصد ناز درون دل من جلوه کنــان       من دیوانه نظر می کنم از هر سویی

خلق گویند دل و جان محبی که ربود       راست گویم که فسون های لب دلجویی

و شعر زیر را برای خرم سروده:

جلیس خلوتم وارم حبیبم ماه تابانم                    انیسم محرمم وارم گوزللر شاهی سلطانم

نشاطم عشرتم بزمم چراغم نیرم شمعم               ترنجی نار و نارنجم بنیم شمع شبستانم

ستانبولم قرامانم دیار ملکت رومم                     بدخشانم و قپچاغم و بغدادم خراسانم

زبان فارسی در عراق

حمدی ملک، کارشناس مسائل عراق:

فارسی زبان ها در دوره صدام حسین شرایط سختی را در عراق تحمل کردند یا مجبور به مهاجرت از این کشور شدند

زبان فارسی از دیر باز حضوری محسوس در عراق داشته است. در دوره های مختلف تاریخی می توان رد پای زبان فارسی را در سرزمینی که امروزه عراق خوانده می شود یافت.

برای مثال در دوره صفوی و با رسمی شدن مذهب شیعه در ایران و گسترش این مذهب در میان ایرانیان کاروان های زائران ایرانی برای زیارت اماکن مقدس شیعیان به عراق که در آن زمان ایالتی وابسته به امپراتوری عثمانی بود سرازیر شدند. بسیاری از زائران ایرانی که به زیارت امامان شیعه در عراق می رفتند در همان دیار سکنی می گزیدند و دیگر به ایران باز نمی گشتند، این خانواده های ایرانی زبان و فرهنگ فارسی را با خود به عراق به خصوص شهرهای نجف، کربلا و کاظمین بردند.

رونق گرفتن حوزه علمیه نجف و سرازیر شدن طلاب ایرانی به عراق باعث شد که حضور زبان فارسی بازهم پررنگ تر شود. این طلاب علوم دینی که بسیاری از آنها به درجات بالا در حوزه نجف رسیدند بسیار مورد احترام مردم بودند.

حضور واژگان و اصطلاحات فراوان فارسی در لهجه عراقی بیانگر تاثیر چند صد ساله زبان فارسی در این مناطق است.

با روی کار آمدن حزب بعث و به خصوص با به قدرت رسیدن صدام حسین اما اذیت و آزار اتباع ایران به انحاء مختلف شروع شد. بسیاری از خانواده ها به اتهام داشتن فرهنگی ایرانی از عراق اخراج شدند. در این دوران صحبت کردن به زبان فارسی تبدیل به تابو شد و بسیاری از خانواده های فارسی زبان که از موج های تبعید در امان مانده بودند، هویت اصلی خود را پنهان می کردند تا مجبور به تبعید و آورگی نشوند.

پس از سقوط صدام بسیاری از این خانواده ها به وطن خود بازگشته اند و دوباره با خود صبغه ای از فرهنگ و زبان فارسی را به عراق برده اند. آنان که در دوره صدام جرأت تکلم به زبان فارسی نداشتند اکنون در شهرهای زیارتی از این مهارت خود برای تعامل با زائران ایرانی استفاده می کنند.

بسیاری از آنها پس از سال ها سکونت در ایران اکنون به عراق بازگشته اند و پست های کلیدی این کشور را به دست گرفته اند. جلال طالبانی و عمار حکیم (رئیس مجلس اعلای اسلامی عراق) از شاخص ترین چهره های سیاسی عراق اند که به زبان فارسی تکلم می کنند.

از سوی دیگر بسیاری از جوانان تحصیلکرده کُرد در مناطق کرد نشین عراق با به دست آوردن خودمختاری نسبی در سال های اخیر و رهایی از سرکوب حکومت صدام فرصت آن را یافته اند تا بیشتر با زبان و فرهنگ خود آشنا شوند. این آشنایی با زبان و فرهنگ و ریشه های ملت کرد باعث به وجود آمدن علاقه به زبان فارسی به عنوان زبانی هم خانواده و نزدیک به زبان کردی در میان این قشر شده است. ازاینرو است که امروزه بسیاری از کردها در عراق و به خصوص اقشار تحصیل کرده این توانایی و دانش را دارند که با زبان فارسی تعامل کنند.

سرود ملی پاکستان

محمد یوسف حسین، استاد زبان فارسی در دیپارتمنت فارسی دانشگاه پیشاور:

«تا زمان ضیاالحق در پاکستان، زبان فارسی در تمامی مدارس دولتی این کشور، تا کلاس هشتم تدریس می شد. ولی متاسفانه تاجایی که می بینم نه تنها تدریس زبان فارسی کاهش جدی یافته، بلکه زبان اردو نیز دارد به دست فراموشی سپرده شود.

سرود ملی پاکستان به زبان فارسی ساخته شده و این زبان مادر زبان اردو محسوب می شود.

زبان پارسی ریشه ای بس کهن در پاکستان و هندوستان دارد و امروزه نیز در برخی ایالات همچون پیشاور، پاراچنار، شهر کویته، فارسی گویان زیادی وجود دارند.

شعر و خط فارسی به زیبایی های تاج محل یکی از عجایب دنیا، در شهر اگره هندوستان افزوده است.

امروزه نوشته های فارسی زیادی بر دیوار شهرهای مختلف پاکستان قابل مشاهده است

در گوشه و کنار شهر های مختلف پاکستان کتیبه ها و سنگ نبشته و لوحه هایی به زبان فارسی به چشم می خورد، شعر خوانی و فارسی سرایی و به کار گیری ضرب المثل های فارسی از خصال برجسته مردم پاکستان است.

غالبا مردم پاکستان در جریان گفت و گو به زبان اردو، برای دلیل محکم در گفتار خود، شعر و یا ضرب المثل فارسی را شاهد می آورند.

در حال حاضر در انجمن های ادبی از شهر های مختلف پاکستان مجالس سخنرانی و شعر خوانی فارسی هفتگی و یا ماهانه برگزار می شود که در آن از اشخاص و افراد از کشور های فارسی زبان دعوت به عمل می آید.

تلویزیون حکومتی پاکستان، شب های جمعه بزم عزل خوانی فارسی را به نمایش می گذارد که هنرمندان آهنگ های فارسی و غزلیات فارسی را می خوانند.

تداول زبان فارسی و شمار فارغ التحصیلان پاکستانی در رشته زبان و ادبیات فارسی بیشتر از همه کشور ها ست. تا دو دهه پیش آموزش زبان فارسی در پاکستان از نیمه دوره دبیرستان آغاز و تا دوره دانشگاه ادامه داشت.

علاوه بر شاعران و نویسنده گان فارسی گوی پاکستانی، در حال حاضر، شماری زیادی از سیاست دانان و سیاستمداران و هنرمندانِ آواز خوان در پاکستان وجود دارند که به زبان فارسی صحبت می کنند.

علامه اقبال لاهوری که شهرت شاعر مشرق دارد در یک شعر فارسی خود چنین می گوید:

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما                 

ای جوانان عجم جان من و جان شما

حلقه گرد من زنید ای روشنان آب و گل

آتشی در سینه دارم از نیاکان شما

(عجم را به معنای ایرانی به کار برده)

در هوای بخارا و سمرقند؛ فارسی در ازبکستان

نرگس شاه علی، استاد زبان فارسی در دانشگاه دولتی تاشکند:

«بخارا و سمرقند به عنوان شهرهای فارسی زبان، در خاک ازبکستان قرار دارد

زبان فارسی با میراث غنی معنوی خود در طول قرن ها مورد توجه علما و دانشمندان بوده است.

دانشمندان معروف جهان، مترجمان و خاورشناسانی، چون هیاتی، برون، مسّی، برتلس، برتالد و سایر چهره‌های سرشناس جهان به منظور آموزش آثار بی‌زوالی که با این زبان تألیف شده، به زبان فارسی روی آورده و این زبان را آموخته‌اند. روندی که تا حال ادامه‌دارد.

 

ازبکستان مستقل، که معنویت را در محور قرار داده است، به زبان فارسی توجه خاصی ظاهر کرده است. در دوران استقلال ازبکستان این روند رشد کرده، از جانب دانشمندان خاورشناس تحقیقات و پژوهش هایی انجام یافته و کارهای پژوهشی در این زمینه همچنان ادامه ‌دارد.

در ازبکستان حدود ۱ میلیون و ۳۰۰ هزار تاجیک به سر برده و زبان تاجیکی در مکتب ها، مدرسه متوسطه، فاکولته و گروه ها تدریس می‌شود. در حال حاضر در این کشور ۳۰۰ مکتب تاجیکی فعالیت می‌کند.

برای نمایندگان این ملت شرایط آموزش دیدن و علم آموختن با زبان خودشان مساعد و فراهم شده.

هرچند زبان تاجیکی بخشی از زبان فارسی محسوب می‌شود، این زبان در ازبکستان به عنوان زبان خارجی تدریس نمی‌شود.

این زبانِ یکی از ملت های ازبکستان بوده، نمایندگان این ملت با زبان تاجیک سواد گرفته، در توسعه علم و فرهنگ و سیاست در این کشور سهم فعال دارند.

تاجیکان در برنامه‌های رادیو و تلویزیون شرکت کرده و در نشریه‌ها با زبان خود مطالب را چاپ می‌کنند.

در دوران استقلال کشور تعداد شاعران و نویسندگانی که به زبان تاجیکی انشا می‌کنند، به بیش از ۲۰۰ نفر رسیده است. پیمان، جعفر محمد، عبدالله ‌سبحان، پریسا، حیات نعمت، اسد گلزاده بخارایی، عبدالله ‌رحمان و دلشاده از جمله چهره‌های سرشناس ادب تاجیکی هستند.

در حالی که ادبیات تاجیک ادبیات فارسی محسوب می‌شود، اما حروف سیریلیک (رسم الخط روسی) از نظر علم منبع‌شناسی محدودیت هایی در پی داشته و در آموزش آثار گرانبهای تاریخی و ادبی قرون گذشته مانع می‌شود.

در میان زبان های شرقی، زبان فارسی موضوع مهم و خاصی را داراست. با توجه به قرابت زبان و ادبیات و تاریخ ایران به فرهنگ و ادب ازبک در مؤسسات تحصیلات عالی زبان و ادب فارسی، به خصوص، حروف پیشین ازبک ها و تاجیکان با نام «حروف نیاگان» تدریس می‌شود.

حالا متخصصان این بخش دستخط ها را در خزینه دستخط های پژوهشگاه خاورشناسی فرهنگستان علوم ازبکستان به نام ابوریحان بیرونی مورد پژوهش قرار داده و بیش از ۱۰۰ دانشمند در این جا کارهای علمی و پژوهشی انجام داده‌اند.

 

[1] برای دریافت جزئیات به سایت سازمان ملل مراجعه شود.

[2] در ۲۰۰۵ بزرگداشت هشتصدمین سال تولد مولانا به تصویب یونسکو رسید.

[3] خبرگزاری های ایسنا و مهر، سه شنبه 11 خرداد 1395

[4] نوبت دهی به کشورها محدود است. هر دو سال یک بار کشورها آثاری را برای ثبت در میراث جهانی به یونسکو پیشنهاد می‌دهند.

[5] ذبیح‌الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران

  • مصطفی همت آبادی
  • ۰
  • ۰

در پیرامون چکامه «میراث» اخوان

 

مصطفی همت آبادی

10 / 5 / 1400

 

بستر اجتماعی

ابتدا نگاه کوتاهی به بستر اجتماعی و زمان سرایش شعر:
«میراث» در دفتر «آخر شاهنامه» تاریخ 1335 را دارد، زمانی که شور و شر توده ای گری فروخوابیده و شاه به اریکه قدرت بازگشته بود.
مصدقی ها سر در گریبان، مرثیه خوان ملی گرایی و قهرمان ملی بودند و دستآورد ضربه خورده آنان بر دوش  هماوردانی همچون اخوان بجا مانده بود.

نگره های مارکسیستی هنوز نسل جوان را شیفته می کرد و اخوان هم در این سروده به برخی از آن ها نگاهی پذیرا دارد:

وقتی ریشه خود را به انسان های میوه چین و غار نشین می رساند به آموزه «انسان فرزند کار است» توجه دارد. یا این گزاره مارکسیستی: «تاریخ را طبقه حاکم می نویسد»،

بی اعتنایی تاریخ به مردمان عادی یا آستین چرکان را (که آن هم از اصطلاحات چپی دوران بوده) در شعرش نمایش می دهد.

چامه ی «میراث» ، با رهیافتی تاریخگرایانه از جریان های فکری زمانه در حد بضاعت خود متأثر بوده است.

 

اخوان در این سروده به تاریخ رسمی اعتقادی ندارد و آن را نویسنده ای نابینا و گوش بفرمان می داند:

 این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ

بلکه به تاریخ شخصی خود، یعنی «پوستین روزگار آلودش» می آویزد.

سراینده غیر از یکی دو جا که اندکی از سلاست اخوانی عدول کرده، در سلک نیکو سرایان خراسانی مانند عنصری، فرخی، منوچهری، و مسعود سعد کلامش را با قوت به رشته نظم کشیده است.
 

باهم خوانی «میراث» سروده مهدی اخوان ثالث:

 

پوستینی کهنه دارم من،

یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبارآلود.

سالخوردی جاودان مانند.

مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود.

 

تاریخ قومی «میراثی» برایش گذاشته که آن را «پوستینی کهنه» می نامد. این پوستین ودیعه دار مهجوران تاریخ است که در گوشه کنار روزگاران به فراموشی سپرده شده اند.

راهبرد شاعر نسبت به پوستین کهنسال اش (تاریخ و فرهنگ مردمی ایران)، مهرآمیز، دلسوزانه و در عین حال، سوگمندانه است. آن را دوست می دارد اما آزرده خاطر از کهنگی ، حسرت نو شدن اش را دارد.

 

در تاریخ معاصر کوشش هایی برای ایجاد تحول انجام شد و به ثمر ننشست (فراهانی، امیرکبیر، مشروطه، سرنگونی استبداد صغیر، خیابانی، کوچک، پسیان، مصدق و سی تیر و نفت، جبهه ملی دوم).

از بابت آن شکست ها روحش اندوهگین و خاطرش غمناک و دلشکسته است.

 

نسل روشنفکران 30 و 40 تنها عامل تحول را جنبش های اجتماعی می دانستند که حاصل آن به تغییر رژیم سیاسی منجر شود.

«مبارزه» واژه ای مقدس بود که می کوشیدند به حد توان و جسارت خود در شعرها و نوشته ها آن را ستایش کنند.

از شکست های پیاپی نهضت های اجتماعی به شدت سرخورده بودند و از در و دیوار شعرشان افسردگی و دلمردگی   

فرو می ریخت.

تعالی جمعی، دگرگونی بینش و فرهنگ، آموزش پایدار، و افزایش سطح دانش مردم، برایشان جایگاهی در خور نداشت و اولویت اصلی محسوب نمی شد. بر این اندیشه بودند که با فروپاشی استبداد و گسترش آزادی همه نابسامانی ها و نابهنجاری های اجتماعی و افسردگی و نومیدی قشر روشنفکرِ دست به قلم، خود بخود به طرفه العینی برطرف می شود.
تصور روشنی از پیش نیازهای یک جامعه ی مترقی نداشتند، از جامعه دموکراتیک که اصلاً.

نقد آنان پیچیده در ابهام شاعرانه ی لفظی اما مبتدیانه بود.

خرد مدرن، و جامعه شناسی علمی و تجربی را به عددی نمی شمردند و اصولا به علوم انسانی غربی به چشم خوش  نمی گریستند و خیری برآن متصور نبودند. گرچه خود نیز طلسمی برای حل معضلات ریشه ای و بومی در چنته نداشتند، جز تکرار پراکنده شنیده ها.

 

اخوان از این که در اهدای جایزه نوبل اعمال نفوذ و پارتی بازی می شود، گلایه می کند، اما می گوید گارسیا مارکز و کامو نوبل حق شان بود.

در این توهم بودند که مستحق نوبل هستند ولی غربی ها  قدر نمی دانند و بر صدرشان نمی نشانند. حلوای نقد را نه به دینار بل به شعار می خواستند.

در فرصت بعد به نقل قول های مستقیم از ایشان خواهیم پرداخت.

 

جز پدرم آیا کسی را می شناسم من؛

کز نیاکانم سخن گفتم؟

نزد آن قومی که ذرّات شرف در خانه خونشان

کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیّت، تنگ،

خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم.

 

طبقه فرودست  جز پدر کسی را نمی شناسد (استعاره جرء از کل بکار برده، مقصود از «من» جمیع انسان هایی هستند که به گذران عادی مشغول اند.)

آن هایی که به اصالت و اشرافیت خود می نازند (ذرّات شرف در خونشان دارند)، ونام هفت پشت اجداد خود را بیاد می آرند، فقط خود را آدمیزاد حساب کرده، توده مردم را از شمول تاریخ خارج می دانند.

تاریخ رسمی متعلق به زورمندان و راوی سرگذشت و ماجراهای بالادستان است، و نزد آنان نقل از مردم، بی وجه و خنده دار می نماید.

 

جز پدرم آری

من نیای دیگری نشناختم هرگز.

نیز او چون من سخن می گفت.

همچنین دنبال کن تا آن پدر جدّم،

کاندر اخم جنگلی، خمیازه ی کوهی

روز و شب می گشت، یا می خفت.

 

پدرم نیز مانند من بود و تنها پدرش را می شناخت و این سلسله تا انسان های نخستین که روز بر درختان جنگل روزی می جُستند و شب در غار می خفتند ادامه می یابد.

اخم جنگل یعنی خمِ جنگل و همچنین اخم نشانه خستگی، خمیازه کوه همان غار و همچنین نشانه ی ستوه از یکنواختی. به همکناری لفظی و معنایی اخم و خمیازه توجه کنید.

این نمادی از نیای شاعر است که در آفتاب روز اخم می کرده (از تداوم جستجو) و هنگام شب در غار خمیازه می کشیده از خستگی روز.

 

این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ،

تا مُذَهّب دفترش را گاهگه می خواست،

با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید،

رعشه می افتادش اندر دست.

 

تاریخ، دبیری (کاتبی) نابینا و راه گم کرده و دفترش تذهیب شده (طلاکاری اطراف اوراق) است، مشحون از سرگذشت شاهان و نژادگان. وقتی می خواهد کلامی از زجر دیدگان و فراموش شدگان تاریخ بنویسد دستش می لرزد.

«تاریخ را طبقه حاکم می نویسند» و به هنگام نقل سرگذشت ها از کنار زیردستان بی اعتنا می گذرد.

 

در بَنان دُرفشانش کلک شیرین سلک می لرزید،

حِبرش اندر مِحبَر پر لیقه چون سنگ سیه می بست.

 

بَنان = انگشتان ، سلک = شیوه - رفتار ، حِبر = مرکب ، مِحبَر = دوات ، لیقه = نخ داخل دوات جمع کننده مرکب

انگشتانش دُر فشان بود، و قلمش شیرین رفتار یعنی از تاجداران و راه و روش آن ها می نوشت و به ما (قشر محروم) که می رسید مرکبِ دواتش سفت می شد و قلمش از رفتار می ایستاد.

اصطلاحات منشآت نویسان و محرران درباری را بکار برده که برای خوشآمد ارباب می نوشتند و کاری به عامه نداشتند. اخوان به علت انس با ادب کهن بر اینگونه اصطلاحات مسلط است و در جای خود بکار می برد.

فضاسازی با این سنخ واژگان به ما می گوید که جناب تاریخ رسمی بالا نشین بوده و، نگاهی به زیر پا نداشته، احوالی از دردمندان روزگار نگرفته، و موقع رسیدن به سرگذشت آن ها مُرکب اش سنگ شد و از نوشتن باز ماند.

 

زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد برمی خاست:

«هان، کجایی، ای عموی مهربان! بنویس.

ماه نو را دوش ما با چاکران، در نیمه شب دیدیم.

مادیان سرخ یال ما سه کرّت تا سحر زایید.

در کدامین عهد بوده ست این چنین، یا آن چنان بنویس.»

 

هر وقت  قشر پایین دست نزدیک بود سری بین سرها برآورد، بی درنگ امیری پیدا می شد و همه چیز را به انحصار خود می خواست. ریزه کاری های زندگی او فراتر از داستان عامه مردم بحساب می آمد.

کلام اخوان پر قوت و فاخر، یادآور قصیده سرایان بزرگ سبک خراسانی ست و شعر هم در نگاه اول چیزی جز کلمات نیست.

اما بلحاظ تازگی و دست اول بودن چنین نیست ، سخنانی مثل «تاریخ را قشر حاکم می نویسد» از جمله حرف های دست بدست شده بوده است و سرمشق یا اندیشه تازه ای در بر نمی دارد.

 

کسی از شاعر توقع پیشگامی سیاسی و اصلاحگری اجتماعی ندارد، البته می تواند مثل هر انسانی دغدغه های اجتماعی خود را به شعر درآورد.

اما برخی شعرای نوپرداز خود را مرجع سیاسی تصور کردند و بدون طی مراحل و کسب دانش لازم در نقش تحلیلگر، منتقد و صاحبنظر ظاهر شدند.
احساسِ وظیفه ی سیاسی بر دوش چکامه هایی چون «قصه شهر سنگستان» ، «کتیبه» ، «پیوند ها و باغ» ، «مرد و مرکب»، «ناگه غروب کدامین ستاره» سنگینی می کند.

در همه این چکامه ها دلآویزی زبان و قدرقدرتی کلام  محسوس است، اما در درون و پشت پرده ی واژگان حرفی فراتر از سخنان مکرر ندارند.

گاه رسالت فلسفی هم دیده می شد، مثل ساختن نحله ای مرکب از آراء زرتشت و مزدک.

 

شعرهای ناب اخوان جای خود دارند و مجموعه اشعار چند دفترش او را در جایگاه یکی از شعرای مطرح پسانیمایی قرار داده است.

 

لیک هیچت غم مباد از این،

ای عموی مهربان، تاریخ!

پوستینی کهنه دارم من که می گوید

از نیاکانم برایم داستان، تاریخ!

من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست.

نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست.

وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت

کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست.

پوستینی کهنه دارم من، سالخوردی جاودان مانند.

مرده ریگی داستانگوی از نیاکانم، که شب تا روز

گویدم چون و نگوید چند.

سالها زین پیش تر در ساحل پر حاصل جیحون

بس پدرم از جان و دل کوشید،

تا مگر این پوستین را نو کند بنیاد.

او چنین می گفت و بودش یاد:

«داشت کم کم شبکلاه و جبّه ی من نوترک می شد،

کشتگاهم برگ و بر می داد.

ناگهان توفان خشمی باشکوه و سرخگون برخاست.

من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هرچه بادا باد.

تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم،

پوستین کهنه ی دیرینه ام با من.

اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز؛

هم بدانسان کز ازل بودم.»

 

بازماند نیاکان (پوستین کهنه)، برایش قصه سر می کند.

نیای خود را در حلقه قومی در کرانه های جیحون مجسم می کند:

پدر داشت با کوشش خویش نوآوری ای در میراث کهنه اخوان (که همان ساز و رسم های کهن باشد) پدید می آورد. ناگاه هجمه ای توفانی سر رسید (انقلاب سوسیالیستی). شاعر خود را به امواج انقلاب می سپارد اما می بیند که آبی از آن باد گرم نمی شود و از آن نمط کلاهی نتوان دوخت. به «کَشَف رود» در می افتد.

نتیجه نهایی آن توفان (هر چه بود) برای شاعر و قوم او بی حاصلی بوده است، و هنوز پوستین اش با همان وصف و حال نخستین باقی ست.

می دانیم که بگفته استاد سخن نور معرفت بر معده خالی می تابد.
 

جیحون یا «آمو دریا» ی خیال انگیز مرز نهایی یا پایان ایران کهن بوده است. که پسِ پشت آن را «انیران» یا جز- ایران می خوانده اند. برخی روایت ها خاستگاه آریائیان را همان منطقه می داند که گروها گروه به ایران و هند کوچ کردند.

 

کشف رود که زمانی پرآب بوده، از بینالود می آید و از مشهد (زادگاه شاعر، زاده 1307) می گذرد، اما به سبب انشعابات به خشکی گراییده است.

 

باز او ماند و سه پستان و گل زوفا؛

باز او ماند و سکنگور و سیه دانه.

و آن بآیین حجره زارانی

کانچه بینی در کتاب تحفه ی هندی،

هر یکی خوابیده او را در یکی خانه.

 

نتیجه این کوچ، بازگشت سراینده به همه سنت های قدیم و حتی پوسیده (بقول خودش) یعنی ادامه تاریخ شخصی اش بر روال کهن بوده است. نام گیاه های عطاری (نماد سنن کهن) در کتاب تحفه هندی آمده و در حجره های عطاری با عطر و طعم خاص خود چیده شده، که نماد دیگری از پوستین روزگار آلود سراینده است. اخوان به گذشته و نوستالژی های قومی و تاریخی با عشق و بیزاری می نگرد. هم دوستشان دارد و هم می راندشان ، زیرا می داند که چسبیدن به آن ها سد کننده گام برای تجربه های تازه است.
 

روز رحلت پوستین اش را به ما بخشید.

ما پس از او پنج تن بودیم.

من به سان کاروانسالارشان بودم.

-کاروانسالار  ره نشناس-

اوفتان خیزان،

تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم.

 

پدر پوستین اش را که بوی کهنگی می دهد به فرزندانش داد به ارشدیت اخوان. اما برادر ارشد نیز نتوانست تغییری پیشگامانه در آن ایجاد کند.

 

سالها زین پیش تر من نیز

خواستم کاین پوستین را نو کنم بنیاد.

با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد:

«این مباد! آن باد!»

ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست...

 

می خواسته پوستین را که نماینده دلبستگی و وابستگی به آیین ها ست نو کند اما راهش را نمی دانست. با هم طبقه های خودش در موج های شورش و انقلاب افتاد (تحولات تاریخ معاصر مثل قیام 30 تیر که قبلاً ذکر شد)

بر خلاف توفان قبلی که سرخ بود و نا امید کننده، این بار توفان سیاه است و منکوب کننده (28 مرداد)

 

در عین طنز تلخ پنهان در این سطرها، نوعی حسرت از کم آوردن و کم دانستن هم ملاحظه می شود، و حسرت داشتن پیشگامانی راهبر و راهدان.

 

چند شعر پر صولت و صلابتِ اخوان که نزدیک به آن سال ها سروده شده همه طعم شکست و نومیدی و ناکامی دارند؛ (کتیبه، شهر سنگستان، آخر شاهنامه، جراحت، مرد و مرکب) در این شعر ها نمادهای «جامعه ایران» و رهبران ناکام را می توان ملاحظه کرد.

در پایان همین شعر هم اشاره ای به جنبش مردم در آن مقاطع دارد، و دوباره شکست و نامرادی از دیدگاه سراینده (بیست و هشت مرداد).

و بازگشت اجباری او به نوستالژیای کهن و سر فرو بردن در داشته های دیرین، توأمان با حسرت و دل سپاری به پوستین پاره و پالوده اش که تنها دلخوشی بجا مانده ای ست که دوستش می دارد و به عنوان تنها یادگار پاک مانده از نیاکان به فرزند می سپارد و هشدار می دهد که از کهنگی آن غمگین مباش و دل به پاکی و صفای جبه بسپار.

این پوستین؛ نوستالژیای اشک آلود او و نماد میراث فرهنگی و سنن ملی ست.

از طرفی هم از دیرمانی آن و بسندگی به بضاعت آن شرمسار است ، زیرا در تقابل، جنبش های موفق جهان نو را می بیند (شوروی، چین، اروپای شرقی) و از توالی شکست ها احساس سرخوردگی می کند. شکست مشروطه که رضاشاه نفس آخرش را گرفت، و شکست نهضت ملی به دست فرزند او واعوان و انصارش.

 

پوستینی کهنه دارم من،

یادگار از روزگارانی غبارآلود.

مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود.

های، فرزندم!

بشنو و هشدار

بعد من این سالخورد جاودان مانند

با بَر و دوش تو دارد کار.

لیک هیچت غم مباد از این.

کو، کدامین جبّه ی زربفت رنگین می شناسی تو

کز مرقع پوستین کهنه ی من پاک تر باشد؟

با کدامین خلعتش آیا بدل سازم

که م نه در سودا ضرر باشد؟

آی دخترجان!

همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان می دار.


صحنه پایانی تسلیم یأس آلود است. به پذیرش همان شیوه های انعطاف ناپذیر قدیمی. ستایشی از سر اجبار از میراث دیرینی که گرامی ست و باید پذیرفت. گرچه پس ماندگی اش اسفبار، اما باید به پالوده گی اش دل خوش داشت.

  • مصطفی همت آبادی
  • ۰
  • ۰

داستان زندگی

مصطفی همت­آبادی

«زندگی هیچ ارزشی ندارد ، ولی هیچ چیز ارزش زندگی را ندارد.» آندره مالرو1

 

زندگی در صف نخست

زندگی مقدم بر دانش، و مقدم بر قدرت است، و بی گمان مهم تر از دانش و از قدرت.

استیفن هاوکینگ2 می گوید: «هدف من به سادگی درک کامل گیتی است، چرا این گونه هست که هست، و چرا اصلاً هست؟»

به کسانی چون او، یعنی شیفتگان شناخت و دانایی،  باید یادآوری کرد که هر نوع شناخت علمی و فلسفی از هستی، علل و غایات پدیداری هستی، فلسفه وجودی انسان (حقوق، تکالیف، اهداف و ارزش ها)، کیفیت بخشی به زندگی، نسبت به خود زندگی پسینی3 هستند. زندگی بر هر نوع «شناختِ منطقی و مکاشفه ای» محیط و مقدم است.

 

آیا زندگی پوچ یا معنادار است؟ و آیا می توان به زندگیِ پوچ هدف داد و برای زندگی غایتی و کیفیتی تعریف کرد؟

کارزار رنج ها

رنج های انسانی مانند:

بی پناهی، ناامیدی، غربت، آواره گی، از خویش بیگانگی، جبر روزگار، ترس، بیماری، تنگدستی، بسته بودن محیط،  کهولت، و مرگ ... بی پروا صف آراسته اند و آدمی را به مصاف می طلبند.

آیا می توان رنج ناشی از تکرار و ملال را انکار کرد؟

آیا می توان بر  تعب رفتن، نرسیدن و از دست دادن تردید روا داشت ؟ می­توان پشت نقاب بی تفاوتی پنهان شد و جنبه های منفی زندگی را نادیده انگاشت ؟

 

اما با این همه تلخی ها و حسرت ها می توان با زندگی به توافق رسید. وقتی «درخت زندگی» در تصویری پیشاپیشِ گستره ی زمین (یعنی مادر زندگی) قرار گیرد شکوه آن جلوه گر می شود. 

زندگیِ انسانی؛ حساس، شکننده و در محاصره خطرات است. این زندگی از بدو حضور بارها دستخوش بلایا و آفات شده؛ برخورد سنگ های آسمانی، عصرهای یخبندان، و دگرگونی های سهمناک اقلیمی بارها نسل انسان را تا نزدیک آخرین نفر در معرض نابودی قرار داده. اما انسان با سرسختی به زیست گاه اش بازگشته، در دامان آن پناه گزیده و به آن عشق ورزیده.

انسانِ کهن صعوبت مواجهه با طبیعت سرسخت و بدفرمان را از نزدیک حس می کرد و به طور ملموس و عینی (شاید بیش از انسان امروزی) با بحران پوچی و ناامیدی دست به گریبان بود، با این همه میراث حیات را  پاس داشت.

 

آیا حقارت آدمی در برابر طبیعت و عجز او در برابر اقسام قساوت ها سود زیستن را بر زیانش می چرباند؟

اگر رنج های تحمیلی از دوش آدمی برداشته شوند، آیا مسیر زندگی هموار و جاده ی لذائذ شاهوار و خدنگ مواهب راهوار خواهند شد؟

آدمی همواره با نوعی رنج خودخواسته که از بی معنائی زندگی برمی خیزد دست به گریبان بوده؛ رنج نیهیلیسم، جانکاهی بار هستی، اسارت در تخته بند تن.

رویکردی دیگر به مرگ

مصائب، هرروز خود را به رخ می کشند، لیکن انواع دشواری گذرگاه هایی هستند به سوی مناظری دیگرگونه و شاید نوتر و گیراتر. حتی مشاهده درد و رنج دیگران هشداری است برای لمس و دریافت لحظات بی مثالی که هم اکنون در آن قرار داریم.

راز زندگی در مرگ است زیرا در ملال آورترین دقائقِ افسردگی لمس مرگ نوشداروی درد و اکسیر زندگی است. هیچ چیز نمی تواند تحمل برخی از رنج ها  را هموار کند، مگر رنجی عمیق تر.

رازناکی مرگ و هراس از پیچ پیچِ دهشتناک آن است که حیات را به معمایی جاودانه بدل کرده.

کوچکی آدمی

انسان، دل نگران هستیِ خویش و چرایی هجوم حزن، عذاب و دل افسردگی است:

افلاک که جز غم نفزایند دگر
 ننهند بجا تا نربایند دگر

ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه میکشیم نایند دگر
منسوب به خیام

آیا دراین آشفته بازار کیهانی ضرورتی بر وجود انسان بوده است؟ انسانی که با جمع کردن تمام نیروهای مادی و ذهنیِ در اختیارش به نزدیک ترین سیاره پا نمی تواند گذارد، چه رسد به این که نقشی در دگرگونی و پیش­وپسی گیتی داشته باشد.

یکی مرغ برکوه بنشست و خاست
چه افزود بر کوه باز و چه کاست

من آن مرغم و این جهان کوه من
چو رفتم جهان را چه اندوه من4
نظامی

سؤالی ابدی

پرسش های جوشنده از ذهن در پیرامونِ مصائب حیات، و از راز پدیداری اش، به حیات رنگ و ارزش و معنا می دهند. در این برکه گسترده ابهام ها و پرسش ها شناگری ماهر در حال غواصی است: «هنر». جایی که فلسفه نفس گیر می شود، هنر با دستِ گشوده از پس گرداب های هول بیرون می آید. انسان که نمی تواند درازای کوتاه حیات را فراگسترد، با مساح گریِ هنر به آن عمق و مساحت می دهد.

برخی به پیشگامی دکارت5 عقل را محور حیات انسانی می دانند. و برخی به پیشوایی اپیکور6 شادی را. نیچه7 اراده معطوف به قدرت را هسته مرکزی زیست آدمی می داند، مولانا رهایی را هدف زندگی می گوید:

باشد اندر غصّه‌ و درد و حنین‌    مرغ‌ پرّنده‌، چو ماند در زمین8

یأس ناتمام

کسی که در اردوگاه مرگ ساعت خویش را انتظار می کشد؛ زندگی را چگونه تفسیر می کند یا کسی که زیر تبر؛ قطع شدن گردن را. گاه شکست در تحصیل و شکست در عشق هم تنگی و فشاری به روح تحمیل می کنند که درد آن از انتظار مرگ کمتر نیست. حاصل واکاوی عمیق در هستی هم برای برخی یأس و درماندگی بار می آورد:

اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد               نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد

اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر           چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک      که کس نبود که دستی از این دغا9 ببرد

کیفیت زندگی

فراوانی منابع دلخواه، زندگی را آرام تر، گرم تر و آزادتر می کنند. در تعاریف جدید دسترسی به اسباب رفاه و تنعم نشانه های ارتقاء «کیفیت زندگی» به شمار می روند. اما به ویژه در تعریف سازمان ملل رضایتمندی امتیاز اصلی «کیفیت زندگی» به شمار می آید.

 

فضای خیالین10 هنر با فضای دانش اقناعی و حکمت عملی متفاوت است، زیرا استنباطات علمی و منطقی و عملی11 با قسمت خاصی از مغز سروکار دارند. حاصل درآمیختن فضای خیالینِ شعر و شاعری، با استنباطات علمی و عملی، اسطوره پردازی است. شناخت زبان هنر موجب ارتقاء کیفیت زندگی است و نتیجه این شناخت عدم سرگردانی در مرز خرد و اسطوره.

 

خاستگاه اضطراب؛ تردیدآمیز بودن جهان و نبود نظرگاه مطمئن فلسفی پیرامون آن است، و دستآورد هنر؛ نگرش آرام هنگام چالش با زندگی و جانی پذیرنده به وقت هجوم مرگ است.

آزادی

آدمی، تحمیل های وراثت، جبرِ ضمیر ناخودآگاه، و حوادث پیش بینی ناپذیر را می شناسد و می داند که روبات ساخته ی موجودات فضائی نیست و نیز همچون حیوانات اسیر غرائز نخواهد ماند.

آزادی آدمی در گرو همین آگاهی است.

زیر ضربات شکست و ناکامی آدمی خود را اسیر پنجه بی رحم سرنوشت می یابد، در این موارد معنی آزادی  آگاهی بر تلخی سرنوشت و ناکامی های مقدر آن است.

آزادی گاه این گونه نیز تعبیر می شود:

همین که می‌توانم بعضی رفتارهای ناپسند دیگران را نادیده بگیرم. کارهای اجباری و نادلخواه را به تاخیر اندازم. بعضی امیال ناصواب را سرکوب کنم. از روزمره گی، زیاد احساس خستگی نکنم، و پیامدهای بدی هایم را بپذیرم. 

تنگ راه زندگی

برخی زندگی را مجموعه ای از تقلب و ریاکاری آدم های سود پرست می بینند. معنای زندگی برای آنان اغلب در فقدان معنا خلاصه می شود. در این جا یادی از یکی از بستگانم می کنم که رویه ای بر عکس داشت او در عین آگاهی به مرگ زودرس و حتی در آخرین مراحل حیاتش زندگی را معنادار می دید و دست از خواندن و نوشتن نمی کشید. «مرگ- آگاهی» او به «زندگی- آگاهی» مبدل شده بود.

متأسفانه بسیاری از تجربه های شخصی بر بی معنایی حیات گواهی می دهند، نتیجه این است که «بود و نبود آن تفاوتی ندارد» و زندگی؛ متشتت، تهی و بی‌ارزش است. انسانِ بی‌اعتماد از هیچ چیز رضایت ندارد و غبار نارضایتی، شکوه و کلبی‌گری12 را در اطراف خود می پراکند.

اما با تمام بی‌معنایی‌ها، با وجود همه تردیدها، بدی‌ها، و نابودگری ها می‌توان به واقعیت حیات آری گفت. امکان یاس و سختی ها را از نظر دور نداشت و همچنین امکان رویدادهای خوشایندی چون عشق را. این آری گفتن زندگی را ساده می انگارد و همزمان رضایت از خویش را. اما خطری است که به جان می خریم تا با انگبین خوش بینی، تلخی شکست و زهر مصائب را اندکی فروکاهیم.


[1] André Malraux (1976-1901 فرانسه) رمان نویس، نظریه پرداز هنری، و وزیر فرهنگ. کتاب های «ضد خاطرات» و «راه شاهی» از او ترجمه شده.

2 Stephen William Hawking (1942 انگلستان) فیزیکدان نظری، کیهان شناس، نویسنده و صاحب نظریه پیرامون سیاهچاله ها و «تئوری همه چیز». او از جوانی به بیماری amyotrophic lateral sclerosis (ALS) مبتلاست که باعث فلج کامل اعضای بدن می شود :

“My goal is simple. It is a complete understanding of the universe, why it is as it is and why it exists at all.”

3 پسینی = A posteriori سلسله ای از امور که به یک نقطه عطف یا یک حادثه مهم ماقبل خودش وابسته باشد، مانند علوم تجربی.                        در مقابلش پیشینی = A priori

4 آدمی فقط در عوالم ماورائی است که به فراتر پرواز می کند:   من آن مرغم که هر شام و سحرگاه          ز بام عرش می‌آید صفیرم

5 رنه دِکارت  René Descartes(۱۵۹۶ فرانسه ۱۶۵۰ سوئد)، ریاضی دان و فیلسوف فرانسوی.  به همراه فیلسوفانی نظیر اسپینوزا و  لایبنیتز به مکتب اصالت عقل Rationalism تعلق دارند: «به آنچه که حواس انسان ارائه می‌دهد نمی‌توان اطمینان کامل داشت، بلکه، تنها از راه عقل است که شناخت حقیقی و یقین‌آور صورت می‌گیرد.  از گفته های دکارت: «ما می توانیم مدعی شویم که جسم وجود ندارد و همچنین ادعا کنیم که جهانی نیز وجود ندارد... اما هرگز نمی توانیم ادعا کنیم که من وجود ندارم؛ زیرا من می توانم در حقیقت سایر اشیاء شک کنم»

6 اپیکور Epicurus (341 تا 270 ق.م یونان) معتقد بود هدف زندگی باید آرامش فکر و پیروی از لذت های معتدل باشد، به دوستی و کنار هم بودن بسیار ارج می نهاد و شاد ترین لحظات زندگی را در با هم بودن می دانست.

7  نیچه Friedrich Wilhelm Nietzsche (1900-1844) «اراده‌ی معطوف به قدرت The will to power» را نقطه‌ اتکای هستیِ انسان در جهان را می‌بیند؛ هر عملی که از انسان سر ‌زند، بر اساس اراده‌ی معطوف به قدرتِ خود وی صورت می‌گیرد. شاید بتوان گفت، معنا و مفهوم انسان از نظر نیچه همانا اراده و خواستِ «شدن» است. این انسان و اراده‌ی اوست که به عالمِ هستی، گوناگونی و تنوع می‌دهد. خطاب به حافظ:   

میخانه‌ای که تو برای خویش پی‌افکنده‌ای       فراخ‌تر از هر خانه‌ای است        جهان از سر کشیدن میی       که تو در اندرون آن می‌اندازی، ناتوان است.

8 به روز مرگ چو تابوت من روان باشد          گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

  جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق                 مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد       منسوب به مولانا

9 دغا = دغلکار، شعر از حافظ

10 Imaginative

11 Scientific, Rational ,Practical

2[1] کلبی مسلکی = Cynicism ، مسلک فرقه‌ای از فلاسفه ی یونان که  شاگردان سقراط پایه‌گذاری کردند. سپس دیوژن Diogenes آن را گسترش داد. آنان آسایش و خوشباشی را تحقیرمی کردند، روابط و قراردادهای اجتماعی را بی ارزش شمرده خود را شهروند جهان Cosmopolitan می خواندند. یک زندگی بدوی را پیشه کرده، زندگی عادی مردم کوچه و برزن را تمسخر می کردند.

  • مصطفی همت آبادی
  • ۰
  • ۰

اختلال و خلاقیت

شمه ای از زندگی ونسان ون گوگ

همراه با نقد فیلم «بر دروازه ابدیت»                                                       

 

مصطفی همت آبادی

 

 

می تواند آتشی بزرگ در قلب ما شعله ور باشد و هنوز کسی حتی برای گرم کردن خویش به این سو نیاید، رهگذران تنها حلقه ای از دود را می بینند.

ونسان ون گوگ

 

در فیلم «بر دروازه ابدیت At Eternity's Gate, 2018 » (زیرنویس دار و دوبله شده) به کارگردانی جولیان اشنابل نقاش و فیلمساز، «ونسان ون گوگ Vincent van Gogh» در کافه ای پاریسی کنار برادر کوچکتر ش «تئو ون گوگ Theodorus Van Gogh» که فروشنده تابلوها و آثار هنری ست نشسته، در اطراف شان تنی چند از نقاشان پیرامون تأسیس یک گروه هنری حرافی می کنند.

«پل گوگن Paul Gauguin» با آزردگی سالن را ترک می کند، ونسان به دنبالش می دود.

از مکالمه آن دو در کوچه پیداست که از کارهای بازاری و حرف های تکراری به تنگ آمده اند. ون گوگ گفته های نوآورانه گوگن را تأیید می کند و نشان می دهد که خودش هم شیفته دگرگونی است و از نافهمی پاریسی های متظاهر در رنج.

گوگن او را به سفرِ جنوب ترغیب می کند تا به فضاهای داغ گم شده اش دست یابد. ونسان که با کمک مالی برادرش زندگی می‌کند با موافقت او به شهر آرل در جنوب فرانسه می رود اما به سبب هوای نامطلوب، از نور و درخشندگی اثری نمی یابد و اشیاء اتاق خودش مثل پوتین و صندلی را نقاشی می کند.

با بهتر شدن هوا و رفتن به مزارع روحیه‌ی بهتری یافته و شروع به کارهای تازه تر می کند.

در دفترچه نقاشی هم که مدیره مهمانخانه مادام جینوکس به او داده طرح‌هایی می زند (این دفترچه حدود 120 سال بعد پیدا شد).
نقاشی های آفتابگردان، سرو و مزارع؛ ملهم از گذران ون گوگ در چشم ‌اندازهای پیرامون روستا ست.

در همین حال به سبب درگیری با اهالی، بیماری او شدت می یابد و تئو که از خلال نامه نگاری ها نگران حال او ست گوگن را به نزد ش می فرستد. همخانگی آن دو پس از دو ماه بدنبال یک کشمکش لفظی تمام شده و گوگن او را ترک می‌کند. ون گوگ در هیجان پس از این درگیری تکه ای از گوش‌ خود را بریده برای رساندن به دست گوگن به خدمتکار مهمانخانه می دهد. سپس به سبب جراحت؛ بستری و بعد بعلت عارضه روانی به تیمارستان «سن رمی» می رود. در آنجا تعداد زیادی نقاشی می کشد و پس از یک سال با تأیید کشیشِ روانخانه مرخص شده در اطراف پاریس تحت نظر دکتر «گاشه» قرار می گیرد.

 

یک روز که ون گوک در حال نقاشی بود، هدف گلوله رهگذری واقع شد، و زندگی را بدرود گفت.

 

در کتاب «شور زندگی Lust for Life»؛ که بیوگرافی نویس مشهور «ایروینگ استون Irving Stone» بر مبنای تحقیقات خود نوشته؛ ون گوگ خودکشی کرده است.

 

ون گوگ تا دوران مبلّغ شدن انسانی نکته سنج و هوشمند اما کناره گیر به نظر می رسد.
او در ۲۷ سالگی نقاشی را شروع کرد و تمام آثارش را تا پایان عمر کوتاه خویش (37 سالگی) آفرید، ۹۰۰ نقاشی و ۱۱۰۰ طراحی که مشهورترین آن‌ها در دوسال پایانی عمرش کشیده شده‌اند، ۹۰ نقاشی در دو ماه آخر.

 

بالا و پایین های زندگی سختِ ون گوگ، سرگذشت او را مرکز توجه بسیاری قرار داده است:

فیلمِ «شور زندگی، 1956» از روی کتاب ایروینگ استون، به کارگردانی «وینسنت مینلی» و «جرج کیوکر»، بازی کرک داگلاس و آنتونی کویین، یک نمایش بیوگرافیک است که به سراسر زندگی ون گوگ می پردازد.

در این فیلم، سکانس هایی از رفتار نرمال ونسان بیشتر از سکانس های ناهنجاری او دیده می شود، خصوصاً با تأکید بر دوران معلمی و مُبلّغی او پیش از نقاش شدن ما را با انسانی خیرخواه و نوع دوست مواجه می کند.
 

داستانِ انیمیشنِ «دوستدار شما، ونسان Loving ,Vincent، 2017» به نویسندگی و کارگردانی هنرمندانه ی «دوروتا کابیلا و هیو ولچما, Hugh Welchma Dorota Kobiela and»، پس از مرگ ون گوگ آغاز می شود.

در این فیلم؛ پستچی به پسرش که ونسان را ضعیف خوانده می گوید: «زندگی می تواند آدم های قوی را هم از پا در اندازد».

این انیمیشن با همکاری 100 نقاش ساخته شده و در آن هنجارمندی روانی ون گوگ بر اختلال ش چیرگی دارد، و مانند «بر دروازه ابدیت» خود کشی کردن ش را زیر سؤال می برد.

 

«بر دروازه ابدیت» به سال های پایانی زندگی این نقاش هلندی شگفتی ساز می پردازد و بر اوج خلاقیت و زیر و بم های روحی او در این سال ها تمرکز دارد.

کارگردان اشنابلِ نقاش، به ون گوگ نگاهی ستایش آمیز میکند، که این نگاه بر نقاشی های خود او نیز سایه افکنده است.

فیلم «بر دروازه ابدیت» برنده چندین جایزه شد؛ از جمله «گرین دراپِ فستیوال ونیز» که توسط «گرین کراس

Green Cross International» که یک انجمن پایداری زیست محیطی ست اهداء می شود.

فیلم کاندیدای جوائز متعددی مانند اسکار 2019 برای بهترین بازیگر هم بوده است.

 

نخستین نقطه ضعف «بر دروازه ابدیت» انتخاب ویلم دافو (تولد 1955 ، 62 ساله در زمان فیلبرداری) است که با چشمانی بی فروغ و خطوط عمیق چهره، جایگزین خوبی برای ون گوگ 37 ساله نیست، گرچه طرح استخوانی صورت او به پرتره های بجا مانده از ون گوگ بی شباهت نیستند. در «شور زندگی» کرک داگلاس 40 ساله به لحاظ سنی تناسب بیشتری با اواخر عمر ون گوگ دارد. اما بازی بی نقص و پرانرژی دافو این انتخاب را توجیه و فیلم را سرپا نگه داشته، تماشاچی را روی صندلی می نشاند. دافو سابقه بازی استادانه در نقش های دشواری چون مسیح (آخرین وسوسه مسیح، اسکورسیزی، 1988) و فیلمی بنام «پیر پائولو پازولینی» به کارگردانی آبل فرارا محصول 2014 در نقش پازولینی را در کارنامه خود دارد.
در سراسر «بر دوازه ابدیت»، رفتار نابهنجار ونسان بر ذهن تماشاچی سایه می افکند.
این فیلم؛ مملو از کُنش های بیمارگونه ون گوگ است زیرا می خواهد در ذهن تماشاچی رابطه ای پیش داورانه میان روان پریشی و هنرمندی ایجاد کند.
بر اساس یکی از نظریه ها؛ برخی از «اسکیزوفرن» ها یا «اوتیستیک های ملایم
Mild Autism» در زمینه هایی شور و شکفتگی هایی دارند. این نظریه نمی تواند ثابت کند که ناهنجاری های روانی موجب برجستگی یا نبوغ در دارندگان آن ها ست. فیلم هم نمی تواند رابطه ی ارگانیک مابین نبوغ و بیماری را باور پذیر نماید.

علاوه بر بازی استادانه دافو، کاری استثنایی در بازسازی فضاهای الهام بخش نقاش در فیلم صورت گرفته است. فیلم «دوستدار شما؛ ونسان» هم در این زمینه موفق عمل کرده است، اما در زمان ساخت «شور زندگی» امکانات تکنیکی برای بازسازی چشم اندازهای ون گوگ موجود نبود.

«بردروازه ابدیت» ضربت قلم ونسان و شدت پیوستگی او با رنگ و بوم را بخوبی به تصویر کشیده است. نمایش این قدرت، فریادی در دهلیز زمان است که: «هنرمند مهجور در ابدیتِ محتوم تاجی از افتخار و عظمت بر سر خواهد نهاد».

تماشاچی، این آینده درخشان را در آمیزش نور و رنگ بر روی بوم احساس می کند.

با هنرآوری «دافو» رنج‌های ونسان را لمس می کنیم اما این رنج ها اشتیاقی برای حرکت بسوی آفرینش یا برخورداری از هنر در درون آدمی نمی آفرینند و نظر اشنابل که: «دروازه ابدیت درباره ون گوگ نیست بلکه در مورد ون گوگ بودن است» چندان واقع نمایی نشده، و چهره بیمارگون بازیگر، انگیزاننده نیست.


درام و دیالوگ در مقابل صحنه پردازی های رنگین فیلم نقش کم رنگی دارند. در جلو رفتِ داستان نقش تئو پایین تر از انتظار ترسیم شده، گرچه شنابل و ژان کلود کاریر (نویسندگان فیلمنامه) در تکوین داستان از نامه های ونسان به تئو استفاده کرده اند.

تئو در تکوین شخصیت هنری برادر بزرگترش نقشی سازنده داشت که در تاریخ هنر نقاشی به او جایگاهی خاص می دهد.

ونسان برادری شوخ، همدل و هم صحبت بود که او را با رمز و راز طبیعتِ زادگاه شان آشنا کرد، گرچه اکنون دچارِ روانی آشفته و دردمند است.

 

نقطه قوتِ «بر دروازه ابدیت» ساختار گرافیکی آن است.

اگر رابطه ون گوگ با گوگن را هم گوشه کنار شنیده اید «بر دروازه ابدیت» حرف تازه ای برای ارضاء کنجکاوی شما ندارد. فیلم؛ به گوگن و دیالوگ های او سهم مناسبی اختصاص داده گرچه نه هموزن روشنی های صحنه و شوریده گردی هایِ دوربین که گویی با چشمان کنجکاو نقاش به این سو آن سو می چرخد تا بر بهترین چشم انداز تمرکز یابد. فیلم بردار برای انتقال حالات جنون آمیز با کارگردان و بازیگر نهایت هماهنگی را داشته است.

 

دیالوگ با کشیش روانخانه که نقاشی های او را کودکانه تلقی می کند نیز گوشه ای از تصور ونسان نسبت به خودش را برملا می کند که گذر روزگار او را شبیه به مسیحی باز مصلوب ساخته؛ رنج درونی و شناخته نشدن، و این که عظمت خویش را در آینه آینده باز خواهد یافت. گذشتن مسیح آسا از فریبندگی دنیا و پر کشیدن در اوج جوانی و زایندگی جنبه دیگر نگاه ونسان به خویشتن خویش است.

 

یک منتقد در نامه ای به ون گوگ درباره کارهای او می نویسد:

«افراط، افراط در قدرت، افراط در برافروختگی و خشونت در بیان است».

 

ون گوگ خود را امپرسیونیست مطلق نمی داند و در نامه ای به همین منتقد می نویسد:

«فرض بر این است که دو بوم از گل آفتابگردان که در حال حاضر در گالری هستند هردو دارای ویژگی‌های خاصی از رنگ و پس از آن نمایانگر ایده‌ای از نماد قدردانی از طبیعت هستند. یا چندین نقاشی از گل‌ها که با مهارت بیشتر کشیده شده‌اند و هنوز مورد قدردانی کافی از سوی مردم قرار نگرفته‌اند چطور؟ می‌بینید، به نظر می‌رسد جدا کردن امپرسیونیسم از چیزهای دیگر برای من بسیار مشکل است، من مفهوم چنین تفکر شدید فرقه‌ای که در چند سال گذشته دیده‌ایم را نمی‌توانم درک کنم، از پوچ‌گرایی هم می‌ترسم.»

  • مصطفی همت آبادی