Persian Literature_Hemmat

مقاله های تحقیقی ادبی

Persian Literature_Hemmat

مقاله های تحقیقی ادبی

  • ۰
  • ۰

در پیرامون چکامه «میراث» اخوان

 

مصطفی همت آبادی

10 / 5 / 1400

 

بستر اجتماعی

ابتدا نگاه کوتاهی به بستر اجتماعی و زمان سرایش شعر:
«میراث» در دفتر «آخر شاهنامه» تاریخ 1335 را دارد، زمانی که شور و شر توده ای گری فروخوابیده و شاه به اریکه قدرت بازگشته بود.
مصدقی ها سر در گریبان، مرثیه خوان ملی گرایی و قهرمان ملی بودند و دستآورد ضربه خورده آنان بر دوش  هماوردانی همچون اخوان بجا مانده بود.

نگره های مارکسیستی هنوز نسل جوان را شیفته می کرد و اخوان هم در این سروده به برخی از آن ها نگاهی پذیرا دارد:

وقتی ریشه خود را به انسان های میوه چین و غار نشین می رساند به آموزه «انسان فرزند کار است» توجه دارد. یا این گزاره مارکسیستی: «تاریخ را طبقه حاکم می نویسد»،

بی اعتنایی تاریخ به مردمان عادی یا آستین چرکان را (که آن هم از اصطلاحات چپی دوران بوده) در شعرش نمایش می دهد.

چامه ی «میراث» ، با رهیافتی تاریخگرایانه از جریان های فکری زمانه در حد بضاعت خود متأثر بوده است.

 

اخوان در این سروده به تاریخ رسمی اعتقادی ندارد و آن را نویسنده ای نابینا و گوش بفرمان می داند:

 این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ

بلکه به تاریخ شخصی خود، یعنی «پوستین روزگار آلودش» می آویزد.

سراینده غیر از یکی دو جا که اندکی از سلاست اخوانی عدول کرده، در سلک نیکو سرایان خراسانی مانند عنصری، فرخی، منوچهری، و مسعود سعد کلامش را با قوت به رشته نظم کشیده است.
 

باهم خوانی «میراث» سروده مهدی اخوان ثالث:

 

پوستینی کهنه دارم من،

یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبارآلود.

سالخوردی جاودان مانند.

مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود.

 

تاریخ قومی «میراثی» برایش گذاشته که آن را «پوستینی کهنه» می نامد. این پوستین ودیعه دار مهجوران تاریخ است که در گوشه کنار روزگاران به فراموشی سپرده شده اند.

راهبرد شاعر نسبت به پوستین کهنسال اش (تاریخ و فرهنگ مردمی ایران)، مهرآمیز، دلسوزانه و در عین حال، سوگمندانه است. آن را دوست می دارد اما آزرده خاطر از کهنگی ، حسرت نو شدن اش را دارد.

 

در تاریخ معاصر کوشش هایی برای ایجاد تحول انجام شد و به ثمر ننشست (فراهانی، امیرکبیر، مشروطه، سرنگونی استبداد صغیر، خیابانی، کوچک، پسیان، مصدق و سی تیر و نفت، جبهه ملی دوم).

از بابت آن شکست ها روحش اندوهگین و خاطرش غمناک و دلشکسته است.

 

نسل روشنفکران 30 و 40 تنها عامل تحول را جنبش های اجتماعی می دانستند که حاصل آن به تغییر رژیم سیاسی منجر شود.

«مبارزه» واژه ای مقدس بود که می کوشیدند به حد توان و جسارت خود در شعرها و نوشته ها آن را ستایش کنند.

از شکست های پیاپی نهضت های اجتماعی به شدت سرخورده بودند و از در و دیوار شعرشان افسردگی و دلمردگی   

فرو می ریخت.

تعالی جمعی، دگرگونی بینش و فرهنگ، آموزش پایدار، و افزایش سطح دانش مردم، برایشان جایگاهی در خور نداشت و اولویت اصلی محسوب نمی شد. بر این اندیشه بودند که با فروپاشی استبداد و گسترش آزادی همه نابسامانی ها و نابهنجاری های اجتماعی و افسردگی و نومیدی قشر روشنفکرِ دست به قلم، خود بخود به طرفه العینی برطرف می شود.
تصور روشنی از پیش نیازهای یک جامعه ی مترقی نداشتند، از جامعه دموکراتیک که اصلاً.

نقد آنان پیچیده در ابهام شاعرانه ی لفظی اما مبتدیانه بود.

خرد مدرن، و جامعه شناسی علمی و تجربی را به عددی نمی شمردند و اصولا به علوم انسانی غربی به چشم خوش  نمی گریستند و خیری برآن متصور نبودند. گرچه خود نیز طلسمی برای حل معضلات ریشه ای و بومی در چنته نداشتند، جز تکرار پراکنده شنیده ها.

 

اخوان از این که در اهدای جایزه نوبل اعمال نفوذ و پارتی بازی می شود، گلایه می کند، اما می گوید گارسیا مارکز و کامو نوبل حق شان بود.

در این توهم بودند که مستحق نوبل هستند ولی غربی ها  قدر نمی دانند و بر صدرشان نمی نشانند. حلوای نقد را نه به دینار بل به شعار می خواستند.

در فرصت بعد به نقل قول های مستقیم از ایشان خواهیم پرداخت.

 

جز پدرم آیا کسی را می شناسم من؛

کز نیاکانم سخن گفتم؟

نزد آن قومی که ذرّات شرف در خانه خونشان

کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیّت، تنگ،

خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم.

 

طبقه فرودست  جز پدر کسی را نمی شناسد (استعاره جرء از کل بکار برده، مقصود از «من» جمیع انسان هایی هستند که به گذران عادی مشغول اند.)

آن هایی که به اصالت و اشرافیت خود می نازند (ذرّات شرف در خونشان دارند)، ونام هفت پشت اجداد خود را بیاد می آرند، فقط خود را آدمیزاد حساب کرده، توده مردم را از شمول تاریخ خارج می دانند.

تاریخ رسمی متعلق به زورمندان و راوی سرگذشت و ماجراهای بالادستان است، و نزد آنان نقل از مردم، بی وجه و خنده دار می نماید.

 

جز پدرم آری

من نیای دیگری نشناختم هرگز.

نیز او چون من سخن می گفت.

همچنین دنبال کن تا آن پدر جدّم،

کاندر اخم جنگلی، خمیازه ی کوهی

روز و شب می گشت، یا می خفت.

 

پدرم نیز مانند من بود و تنها پدرش را می شناخت و این سلسله تا انسان های نخستین که روز بر درختان جنگل روزی می جُستند و شب در غار می خفتند ادامه می یابد.

اخم جنگل یعنی خمِ جنگل و همچنین اخم نشانه خستگی، خمیازه کوه همان غار و همچنین نشانه ی ستوه از یکنواختی. به همکناری لفظی و معنایی اخم و خمیازه توجه کنید.

این نمادی از نیای شاعر است که در آفتاب روز اخم می کرده (از تداوم جستجو) و هنگام شب در غار خمیازه می کشیده از خستگی روز.

 

این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ،

تا مُذَهّب دفترش را گاهگه می خواست،

با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید،

رعشه می افتادش اندر دست.

 

تاریخ، دبیری (کاتبی) نابینا و راه گم کرده و دفترش تذهیب شده (طلاکاری اطراف اوراق) است، مشحون از سرگذشت شاهان و نژادگان. وقتی می خواهد کلامی از زجر دیدگان و فراموش شدگان تاریخ بنویسد دستش می لرزد.

«تاریخ را طبقه حاکم می نویسند» و به هنگام نقل سرگذشت ها از کنار زیردستان بی اعتنا می گذرد.

 

در بَنان دُرفشانش کلک شیرین سلک می لرزید،

حِبرش اندر مِحبَر پر لیقه چون سنگ سیه می بست.

 

بَنان = انگشتان ، سلک = شیوه - رفتار ، حِبر = مرکب ، مِحبَر = دوات ، لیقه = نخ داخل دوات جمع کننده مرکب

انگشتانش دُر فشان بود، و قلمش شیرین رفتار یعنی از تاجداران و راه و روش آن ها می نوشت و به ما (قشر محروم) که می رسید مرکبِ دواتش سفت می شد و قلمش از رفتار می ایستاد.

اصطلاحات منشآت نویسان و محرران درباری را بکار برده که برای خوشآمد ارباب می نوشتند و کاری به عامه نداشتند. اخوان به علت انس با ادب کهن بر اینگونه اصطلاحات مسلط است و در جای خود بکار می برد.

فضاسازی با این سنخ واژگان به ما می گوید که جناب تاریخ رسمی بالا نشین بوده و، نگاهی به زیر پا نداشته، احوالی از دردمندان روزگار نگرفته، و موقع رسیدن به سرگذشت آن ها مُرکب اش سنگ شد و از نوشتن باز ماند.

 

زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد برمی خاست:

«هان، کجایی، ای عموی مهربان! بنویس.

ماه نو را دوش ما با چاکران، در نیمه شب دیدیم.

مادیان سرخ یال ما سه کرّت تا سحر زایید.

در کدامین عهد بوده ست این چنین، یا آن چنان بنویس.»

 

هر وقت  قشر پایین دست نزدیک بود سری بین سرها برآورد، بی درنگ امیری پیدا می شد و همه چیز را به انحصار خود می خواست. ریزه کاری های زندگی او فراتر از داستان عامه مردم بحساب می آمد.

کلام اخوان پر قوت و فاخر، یادآور قصیده سرایان بزرگ سبک خراسانی ست و شعر هم در نگاه اول چیزی جز کلمات نیست.

اما بلحاظ تازگی و دست اول بودن چنین نیست ، سخنانی مثل «تاریخ را قشر حاکم می نویسد» از جمله حرف های دست بدست شده بوده است و سرمشق یا اندیشه تازه ای در بر نمی دارد.

 

کسی از شاعر توقع پیشگامی سیاسی و اصلاحگری اجتماعی ندارد، البته می تواند مثل هر انسانی دغدغه های اجتماعی خود را به شعر درآورد.

اما برخی شعرای نوپرداز خود را مرجع سیاسی تصور کردند و بدون طی مراحل و کسب دانش لازم در نقش تحلیلگر، منتقد و صاحبنظر ظاهر شدند.
احساسِ وظیفه ی سیاسی بر دوش چکامه هایی چون «قصه شهر سنگستان» ، «کتیبه» ، «پیوند ها و باغ» ، «مرد و مرکب»، «ناگه غروب کدامین ستاره» سنگینی می کند.

در همه این چکامه ها دلآویزی زبان و قدرقدرتی کلام  محسوس است، اما در درون و پشت پرده ی واژگان حرفی فراتر از سخنان مکرر ندارند.

گاه رسالت فلسفی هم دیده می شد، مثل ساختن نحله ای مرکب از آراء زرتشت و مزدک.

 

شعرهای ناب اخوان جای خود دارند و مجموعه اشعار چند دفترش او را در جایگاه یکی از شعرای مطرح پسانیمایی قرار داده است.

 

لیک هیچت غم مباد از این،

ای عموی مهربان، تاریخ!

پوستینی کهنه دارم من که می گوید

از نیاکانم برایم داستان، تاریخ!

من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست.

نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست.

وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت

کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست.

پوستینی کهنه دارم من، سالخوردی جاودان مانند.

مرده ریگی داستانگوی از نیاکانم، که شب تا روز

گویدم چون و نگوید چند.

سالها زین پیش تر در ساحل پر حاصل جیحون

بس پدرم از جان و دل کوشید،

تا مگر این پوستین را نو کند بنیاد.

او چنین می گفت و بودش یاد:

«داشت کم کم شبکلاه و جبّه ی من نوترک می شد،

کشتگاهم برگ و بر می داد.

ناگهان توفان خشمی باشکوه و سرخگون برخاست.

من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هرچه بادا باد.

تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم،

پوستین کهنه ی دیرینه ام با من.

اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز؛

هم بدانسان کز ازل بودم.»

 

بازماند نیاکان (پوستین کهنه)، برایش قصه سر می کند.

نیای خود را در حلقه قومی در کرانه های جیحون مجسم می کند:

پدر داشت با کوشش خویش نوآوری ای در میراث کهنه اخوان (که همان ساز و رسم های کهن باشد) پدید می آورد. ناگاه هجمه ای توفانی سر رسید (انقلاب سوسیالیستی). شاعر خود را به امواج انقلاب می سپارد اما می بیند که آبی از آن باد گرم نمی شود و از آن نمط کلاهی نتوان دوخت. به «کَشَف رود» در می افتد.

نتیجه نهایی آن توفان (هر چه بود) برای شاعر و قوم او بی حاصلی بوده است، و هنوز پوستین اش با همان وصف و حال نخستین باقی ست.

می دانیم که بگفته استاد سخن نور معرفت بر معده خالی می تابد.
 

جیحون یا «آمو دریا» ی خیال انگیز مرز نهایی یا پایان ایران کهن بوده است. که پسِ پشت آن را «انیران» یا جز- ایران می خوانده اند. برخی روایت ها خاستگاه آریائیان را همان منطقه می داند که گروها گروه به ایران و هند کوچ کردند.

 

کشف رود که زمانی پرآب بوده، از بینالود می آید و از مشهد (زادگاه شاعر، زاده 1307) می گذرد، اما به سبب انشعابات به خشکی گراییده است.

 

باز او ماند و سه پستان و گل زوفا؛

باز او ماند و سکنگور و سیه دانه.

و آن بآیین حجره زارانی

کانچه بینی در کتاب تحفه ی هندی،

هر یکی خوابیده او را در یکی خانه.

 

نتیجه این کوچ، بازگشت سراینده به همه سنت های قدیم و حتی پوسیده (بقول خودش) یعنی ادامه تاریخ شخصی اش بر روال کهن بوده است. نام گیاه های عطاری (نماد سنن کهن) در کتاب تحفه هندی آمده و در حجره های عطاری با عطر و طعم خاص خود چیده شده، که نماد دیگری از پوستین روزگار آلود سراینده است. اخوان به گذشته و نوستالژی های قومی و تاریخی با عشق و بیزاری می نگرد. هم دوستشان دارد و هم می راندشان ، زیرا می داند که چسبیدن به آن ها سد کننده گام برای تجربه های تازه است.
 

روز رحلت پوستین اش را به ما بخشید.

ما پس از او پنج تن بودیم.

من به سان کاروانسالارشان بودم.

-کاروانسالار  ره نشناس-

اوفتان خیزان،

تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم.

 

پدر پوستین اش را که بوی کهنگی می دهد به فرزندانش داد به ارشدیت اخوان. اما برادر ارشد نیز نتوانست تغییری پیشگامانه در آن ایجاد کند.

 

سالها زین پیش تر من نیز

خواستم کاین پوستین را نو کنم بنیاد.

با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد:

«این مباد! آن باد!»

ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست...

 

می خواسته پوستین را که نماینده دلبستگی و وابستگی به آیین ها ست نو کند اما راهش را نمی دانست. با هم طبقه های خودش در موج های شورش و انقلاب افتاد (تحولات تاریخ معاصر مثل قیام 30 تیر که قبلاً ذکر شد)

بر خلاف توفان قبلی که سرخ بود و نا امید کننده، این بار توفان سیاه است و منکوب کننده (28 مرداد)

 

در عین طنز تلخ پنهان در این سطرها، نوعی حسرت از کم آوردن و کم دانستن هم ملاحظه می شود، و حسرت داشتن پیشگامانی راهبر و راهدان.

 

چند شعر پر صولت و صلابتِ اخوان که نزدیک به آن سال ها سروده شده همه طعم شکست و نومیدی و ناکامی دارند؛ (کتیبه، شهر سنگستان، آخر شاهنامه، جراحت، مرد و مرکب) در این شعر ها نمادهای «جامعه ایران» و رهبران ناکام را می توان ملاحظه کرد.

در پایان همین شعر هم اشاره ای به جنبش مردم در آن مقاطع دارد، و دوباره شکست و نامرادی از دیدگاه سراینده (بیست و هشت مرداد).

و بازگشت اجباری او به نوستالژیای کهن و سر فرو بردن در داشته های دیرین، توأمان با حسرت و دل سپاری به پوستین پاره و پالوده اش که تنها دلخوشی بجا مانده ای ست که دوستش می دارد و به عنوان تنها یادگار پاک مانده از نیاکان به فرزند می سپارد و هشدار می دهد که از کهنگی آن غمگین مباش و دل به پاکی و صفای جبه بسپار.

این پوستین؛ نوستالژیای اشک آلود او و نماد میراث فرهنگی و سنن ملی ست.

از طرفی هم از دیرمانی آن و بسندگی به بضاعت آن شرمسار است ، زیرا در تقابل، جنبش های موفق جهان نو را می بیند (شوروی، چین، اروپای شرقی) و از توالی شکست ها احساس سرخوردگی می کند. شکست مشروطه که رضاشاه نفس آخرش را گرفت، و شکست نهضت ملی به دست فرزند او واعوان و انصارش.

 

پوستینی کهنه دارم من،

یادگار از روزگارانی غبارآلود.

مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود.

های، فرزندم!

بشنو و هشدار

بعد من این سالخورد جاودان مانند

با بَر و دوش تو دارد کار.

لیک هیچت غم مباد از این.

کو، کدامین جبّه ی زربفت رنگین می شناسی تو

کز مرقع پوستین کهنه ی من پاک تر باشد؟

با کدامین خلعتش آیا بدل سازم

که م نه در سودا ضرر باشد؟

آی دخترجان!

همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان می دار.


صحنه پایانی تسلیم یأس آلود است. به پذیرش همان شیوه های انعطاف ناپذیر قدیمی. ستایشی از سر اجبار از میراث دیرینی که گرامی ست و باید پذیرفت. گرچه پس ماندگی اش اسفبار، اما باید به پالوده گی اش دل خوش داشت.

  • ۰۰/۱۲/۱۴
  • مصطفی همت آبادی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی